مخرق

معنی کلمه مخرق در لغت نامه دهخدا

مخرق.[ م َ رَ ] ( ع اِ ) دشت و بیابان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). دشت و بیابان بی آب. ( ناظم الاطباء ). || سنگ در کنار حوض که هر گاه خواهندآب از آن بردارند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). سنگی که در دنباله حوض گذارند و چون خواهند آب حوضی روان گردد آن را بردارند. ( ناظم الاطباء ).
مخرق. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) سرگشته و متحیر گرداننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سرگردان کننده و متحیرنماینده. ( ناظم الاطباء ).
مخرق. [ م ُ خ َ ر رِ ] ( ع ص ) پاره کننده و از هم درنده. ( غیاث ). درنده و پاره پاره گرداننده. ( از آنندراج )( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شکافنده و پاره کننده. ( ناظم الاطباء ). || بسیار دروغ گو. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مخرق در فرهنگ معین

(مُ خَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - پاره پاره کننده ، درنده . ۲ - بسیار دروغگو.

معنی کلمه مخرق در فرهنگ عمید

۱. پاره کننده، شکافنده.
۲. بسیار دروغ گو.

جملاتی از کاربرد کلمه مخرق

بی امر او امارت زرق است و مخرقه بی رأی او وزارت وزراست و مستعار
بپیش سر تیغ الماس فعلت زره شکل نسج مخرق گرفته
آنجا که تو بر خوانده و زند و پازند زردشت به مخرق زبان بریده
از تکبر جمله اندر تفرقه مرده از جان زنده‌اند از مخرقه
پیغام دهی هر نفسم کانوری از ماست من بندهٔ این مخرقه هر چند محالیست
گیتی ز صدق تو قلبم مخرقه شکست گردون ز جاه تو علم کبریا فگند
سرفتنه اوباشی همخرقه قلاشی در مصر نمی‌باشی تا جمله شکرخایی
درمی چند را بلاو دهد پیر و همخرقه را پلاو دهد
بر گرد تن دل حلقه شد تن با دلم همخرقه شد وین هر دو در تو غرقه شد ای تو ولی انعام دل
تا مخرقه و راندهٔ هر در نشوی نزد همه کس چو کفر و کافر نشوی