معنی کلمه مختل در لغت نامه دهخدا
دشمنانش کز فلک جستند سعی
تکیه بر بنیاد مختل کرده اند.خاقانی.گر بوالفضولیی شده باشد معاف کن
بسیار مختلم ز پریشانی حواس.علی خراسانی ( از آنندراج ).|| لاغر و کم گوشت. ( ناظم الاطباء ): فلان مختل الجسم ؛ ای نحیف الجسم. ( ذیل اقرب الموارد ). || با یکدیگر دوزنده. || ترش و حامض. ( ناظم الاطباء ). || مرد درویش و محتاج. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مرد درویش و محتاج و حاجتمند. ( ناظم الاطباء ).