مختص

معنی کلمه مختص در لغت نامه دهخدا

مختص. [ م ُ ت َص ص ] ( ع ص ) خاص کرده. خاص گردیده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مخصوص شده و خاص شده. پسندشده و انتخاب شده. ( ناظم الاطباء ). ج ، مُختَصّات. || مصاحب و همدم و مونس و دوست برگزیده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به اختصاص شود.

معنی کلمه مختص در فرهنگ معین

(مُ تَ صّ ) [ ع . ] (اِمف . ) اختصاص یافته ، آنچه خاص کسی یا چیزی باشد.

معنی کلمه مختص در فرهنگ عمید

۱. آنچه خاص کسی یا چیزی باشد، اختصاص یافته، خاص گردیده.
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] آنکه که نسبت به کسی نزدیک است، مقرب.

معنی کلمه مختص در فرهنگ فارسی

اختصاص یافته، خاص گردیده
( اسم ) خاص کرده خاص گردیده اختصاص یافته جمع : مختصین .

معنی کلمه مختص در ویکی واژه

اختصاص یافته، آنچه خاص کسی یا چیزی باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه مختص

واقع در منطقه مختص آباد کوچه ولایت چهارم
بد و نیک جهان هم مختصر به که بی شک راحت اندر اختصارست
ابوالحسن علی بن احمد نسوی یا استاد مختص (۳۹۳ ق ۴۷۲ ق) (۱۰۱۱–۱۰۷۵ م) ریاضی‌دان ایرانی که در نجوم، منطق، فلسفه و پزشکی هم کار کرد. وی از اعضای دارالحکمه بود.
روستای آهوئیه که به‌طور مختصر روستای آهو نامیده می‌شود در ۱۴ کیلومتری شرق شهرستان بافت واقع شده‌است.
در همت او هر دو جهان مختصرست جز وی ز پیمبریست آن همت نیست
مرا هر داغ گلزار نشاط است بهشت من چو باغت مختصر نیست
به تاجِ هدهدم از رَه مَبَر که بازِ سفید چو باشه در پِی هر صیدِ مختصر نرود
سری نیست از طوق حکمش جدا سخن مختصر، تا نخواهد خدا
یک شب آشفته و حکایت زلف مختصر کن مده تو اطنابش
آن دهان را بدو لب قند مکرر گفتم سخن مختصر خوب چو شگره گفتیم
اما این مقدار گفته می آید تا کسانی که ایشان را از این حال تذوق نباشد، باری باور کنند و انکار نکنند که آن انکار ایشان را زیان دارد و سخت ابله بود کسی که پندارد که هرچه در گنجینه وی نبود، در خزانه ملوک نبود و ابله تر از وی کسی بود که خویشتن را با مختصری خویش پادشاهی داند و گوید که من خود به همه رسیده ام و همه مرا گشت و هرچه مرا نیست خود نیست و همه انکارها از این دو ابلهی خیزد.
کردم شکایتی زخم زلف تو بحشر ناگفته ماند قصه زمان مختصر بود
نسخه ای از دفتر بینش به دست آورده ام جمع و خرج هر دو عالم مختصر خواهم نوشت