معنی کلمه مخالف در لغت نامه دهخدا
عطات باد چو باران و دل موافق خوید
نهیب آتش و جان مخالفان پده باد.شهید بلخی.مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخ اند و نافرزان.بهرامی.زند زند چه ؟ زند بر سر مخالف تیغ
کند کند چه ؟ کند از تن مخالف جان.فرخی.بدسگال تو و مخالف تو
خسر جنگجوی با داماد.فرخی ( دیوان ص 45 ).مخالفان چو کلنگند و او چوباز سپید
شکار باز بود، ورچه مه ز باز، کلنگ.فرخی ( دیوان ص 208 ).مخالفان تو موران بدند و مار شدند
برآر زود ز موران مارگشته دمار.
مسعودی غزنوی ( تاریخ ادبیات صفا چ 1 ج 1 ص 675 ).
حسنک بو صادق را گفت این پادشاه روی به کاری بزرگ دارد و به زمینی بیگانه می رود مخالفان بسیارند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207 ). که چون مخالفان شنودند که حاجب از شابور قصد ایشان کرد سخت مشغول شدند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 553 ). گفت...در روی خداوند چون نگرم ، جنگی رفت مرا با مخالفان که از آن صعب تر نباشد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 554 ).
از بهر غرقه کردن و سوز مخالفت
با هم موافقند بطبع آب و نار و طین.مسعودسعد.در باغ ملک تا گل بختت شکفته شد
بر تن مخالف تو چو گل جامه پاره کرد.مسعودسعد.نصیب توست ز گردون سعادت برجیس
چنانکه حظمخالف نحوست بهرام.مسعودسعد.گرد تقبیح و نفی مخالفان می گشتند. ( کلیله و دمنه ).
ز سهم هیبت شمشیر شاه خنجر مرگ
مخالفانش نیارند گندنا دیدن.سوزنی.گر مخالف معسکری سازد
طعنه ای در برابر اندازد.خاقانی.چه شده ست اگر مخالف سر حکم او ندارد
چه زیان که بوالخلافی پی بوالبشر نیاید.خاقانی.دست و بازوش از پی قصر مخالف سوختن
ز آتشین پیکان شررها قصرسان افشانده اند.خاقانی.مخالف خرش برد و سلطان خراج
چه اقبال بینی در آن تخت و تاج.سعدی ( بوستان ). || ناسازوار. ( دهار ). خلاف و ناموافق و ضد. برعکس و مغایر و نقیض. ( ناظم الاطباء ) :
به خانه مهین در همیشه است پران
پس یکدگر دو مخالف کبوتر.