محوری

معنی کلمه محوری در لغت نامه دهخدا

محوری. [م ِح ْ وَ ] ( ص نسبی ) منسوب به محور. || دراصطلاح پزشکی دومین مهره گردن. مهره آسه ای. || در اصطلاح گیاه شناسی ، جوانه های محوری یا جانبی جوانه هایی هستند که در طول ساقه نبات قرار گرفته اند و هر یک از آنها از کنار یک برگ ( محلی که دمبرگ به ساقه متصل میشود ) خارج گشته اند. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 221 - 226 شود.

معنی کلمه محوری در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به محور . ۲ - دومین مهر. گردن آسه یی .

معنی کلمه محوری در فرهنگستان زبان و ادب

{axile} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی تَمَکُنی که در آن جفت ها به صورت ستونی در یک تخمدانِ مرکبِ دیواره دار قرار دارند

جملاتی از کاربرد کلمه محوری

آنکه خط استوا و خط قطب کرده چرخ حشمتش را محوری
مرد را در خلق‌، منصف نبشتن بر سپهر اوج عزت محوریست
گوییا تا آسمان را رسم دوران آمده است داده‌اندی فتنه را قطبی بلا را محوری
قبة الاسلام دنیا مکة الله الحرام آن که چرخ مغفرت را کرده راهش محوری
خطّی به استقامت طبع خوشت کجاست تا آسمانِ فکر ترا محوری کند
قطب باید، گردش افلاک را محوری باید سکون خاک را
نه محیط کشف و شهود را چو تو محوری چه تو مرکزی نه نزول فیض وجود را چو تو مقصدی چه تو غایتی
کمالت دعوی اخلاق وآنگه منکر رندان ز حق مگذر سپهر آدمیت محوری دارد
مسیحیت در ابتدا فرقه‌ای از یهودیت شناخته می‌شد و سپس در قالب یک دین جداگانه تکامل یافت. عیسی شخصیت محوری این دین است و کتاب‌های مقدس مسیحیان با عنوان انجیل شناخته می‌شود. چندین نگارش مختلف از انجیل وجود دارد.
قائم به محوری نه عجب گر طنابهات آمد شهاب وار که چرخ دگر شدی
آن ملکی تو که به جاه و جلال افسر فرق فلک و محوری