محو کردن.[ م َح ْوْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ستردن. سیاه کردن. پاک کردن. بستردن. محق. امحاق. حک کردن. زدودن. طرس. ( منتهی الارب ). طمس. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). بحق : لطع؛ محو کردن نام کسی را. تطلیس ؛ محو کردن نوشته را. اطمال ؛ محو کردن دفتر. ( منتهی الارب ). طراسة؛ محو کردن نبشته. ( منتهی الارب ). طلس ؛ پاک کردن نوشته و محوکردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) : چون رسید آیت روز آیت شب محو کرد آیت ایشان چه کنم.خاقانی.گر زمانه آیت شب محو کرد آیت روز از مهین اختر بزاد.خاقانی.نام خاقانی از تو محو کنند به بهین نامت اختصاص دهند.خاقانی.کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش.سعدی. || باطل کردن. نسخ کردن. || نابود کردن. نیست کردن.برداشتن. مقابل اثبات : خواهد تا هویت او محو کند. ( اوصاف الاشراف ص 55 ). ور جهانی پر شود از خار و خس آتشی محوش کند در یک نفس.مولوی.از همه دلها که آن نکته شنید آن سخن را کرد محو و ناپدید.مولوی.
معنی کلمه محو کردن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - پاک کردن ستردن : صورت صبر از دل محو کرد. ۲ - نابود کردن : خواهد تا هویت او محو کند ...
معنی کلمه محو کردن در ویکی واژه
sfumare
جملاتی از کاربرد کلمه محو کردن
بدان که این بیماری و علاج این واجب است و جز به جدی تمام علاج نپذیرد که این علتی است با مزاج دل آدمی آمیخته و اندر وی راسخ شده. علاج دشوار پذیرد و سبب صعوبت این بیماری آن است که آدمی از کودکی باز مردمان را می بیند که رو و ریا با یکدیگر نگاه می دارند و خود را اندر چشم یکدیگر همی آرایند و همه شغل ایشان یا بیشتر آن باشد و این طبع اندر دل کودک رستن گیرد و هر روز زیادت همی شود تا آنگاه که عاقلی تمام شود و بداند که این کار زیانکاران است و آن عادت غالب شده باشد و محو کردن آن دشوار گشته باشد. و هیچ کس از این بیماری خالی نباشد و این مجاهدت فرض عین همه خلق است و اندر معالجت دو مقام است: یکی طلب مسهل که مادت این از باطن ببرد و قلع کند و این مرکب است از علم و عمل:
درباختن: محو کردن اعمال ماضیه را گویند از نظر باطن.
نقلست که در آخر عمر برای هر سنت زنی خواست دختری در وجود آمد چون سه ساله شد سمنون را باوی پیوندی پدید آمد همان شب قیامت را به خواب دید و دید که علمی نصب میکردند برای هر قومی وعلمی نصب میکردند که نور او عرصات فرو گرفت سمنون گفت: این علم از آنکدام قوم است گفتند از آن قوم که یحبهم و یحبونه در شأن ایشان است یعنی علم محبان است سمنون خود را در آن میان انداخت یکی بیامد او را از میان ایشان برون کرد سمنون فریاد برآورد که چرا برون میکنی گفت: از آنکه این علم محبان است و تو از ایشان نیستی گفت: آخر مرا سمنون محب خوانند وحق تعالی از دل من میداند هاتفی آواز داد که ای سمنون تو از محبان بودی اما چون دل تو بدان کودک میل کرد نام تو از جریدهٔ محبان محو کردند سمنون هم در خواب زاری کرد که خداونداگر این طفل قاطع راه من خواهد بود اورا از راه من بردار چون از خواب بیدار شد فریادی برآورد که دختر از بام درافتاد و بمرد.
ثوری از آن سبب گفتند چون آن آواز شنید هوش از وی برفت، چون بهوش بازآمد محاسن خود بگرفت و تپانچه بر روی خود میزد و میگفت: چون پای به ادب در مسجد ننهادی نامت از جریده انسان محو کردند. هوش دار تا قدم چگونه مینهی!
و یک روز بدین آیت برسید که: آمنا برب العالمین. گفت: ایمان یک ساعته از محو کردن کفر دویست ساله عاجز نیامد. ایمان هفتاد ساله از محو کردن گناه هفتاد ساله کی عاجز آید؟
از دیدگاه وی اگرچه دستیابی به قلمرو آزادی به معنی محو کردن قلمرو نیاز نیست اما انسان میتواند از قلمرو نیاز فراتر و فراتر رود.
مادها، گروهی از مردمان آریایی بودند، که در شمال، مرکز و غرب ایران ساکن شدند. عواملی مانند رشد اجتماعی و فرهنگی، تماس با گروههای بومی ساکن فلات ایران، وجود همسایگانی قدرتمند و احساس نیازهای جدید سیاسی و اجتماعی، آنها را وادار به اتحاد و ایجاد حکومتی مقتدر کرد، بهطوریکه قویترین قوم آن روزگار یعنی آشوریها را، برای همیشه از صفحهٔ روزگار محو کردند.
نقش شیرین را به تردستی ز کوه بیستون می توانم محو کردن، کارفرمایی کجاست؟