محلوج

معنی کلمه محلوج در لغت نامه دهخدا

محلوج. [ م َ ] ( ع ص ) حلیج. ( منتهی الارب ). قطن محلوج ، پنبه که از پنبه دانه بیرون کرده باشند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). پنبه زده. پنبه دانه بیرون کرده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). پنبه بریده. مهذب الاسماء ). پنبه زده شده و بخیده و حلاجی کرده شده آماده برای رشتن که بنجک و بندک و بندش نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). شیده. ندیف. زده. واخیده. منقوش. فلخمده. فلخمیده. فلخوده. فرخمیده. مندوف. غاژده. پخته. حلاجی شده.فخمده. فخمیده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
همان اشتر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی
خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش.ناصرخسرو.|| زمینی که گیاه آن را بکلی چریده اند. ( مرصع ).

معنی کلمه محلوج در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) پنبة حلاجی شده .

معنی کلمه محلوج در فرهنگ عمید

پنبه ای که آن را از پنبه دانه جدا کرده باشند، حلاجی شده، پنبۀ زده شده.

معنی کلمه محلوج در فرهنگ فارسی

حلاجی شده، پنبه زده شده
( اسم ) پنب. از دانه پاک کرده شده حلاجی شده .

معنی کلمه محلوج در ویکی واژه

پنبة حلاجی شده.

جملاتی از کاربرد کلمه محلوج

همان که سر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش
از سال سوم به بعد نایب‌رئیس: علی اکبر محلوجی، علی رضایی و محمد دهدشتی
اوّل محلوج وار پاک شد از خبثِ شرک پس سرِ حلّاج شد تاجِ سرِ دارِ عشق
کانچه شوری ز نخ کند محلوج وآنچه تری ترا کند مفلوج
یا طایفهٔ پنبه‌فروشان ز پس سود آورده همی پنبهٔ محلوج به بازار
در اولین انتخابات اتاق تهران که پس از ادغام برگزار شد، علی اکبر محلوجی به ریاست اتاق برگزیده شد و از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳ به مدت یک دوره ریاست اتاق را برعهده داشت.
قدش به هیات‌ گفتی‌ کمان حلاجست شمیده پنبهٔ محلوجش از کرانهٔ سر