محط

معنی کلمه محط در لغت نامه دهخدا

محط. [ م َ ] ( ع اِ ) آب بینی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
محط. [ م ِ ح َطط ] ( ع اِ ) آهن چرم دوزی که آن را پکمال گویند و بدان خط کشند و نقش کنند. محطه. ( منتهی الارب ). ابزاری چوبین و یا آهنین که چرمدوزان بدان خط کشند و نقش کنند و به فارسی پکمال نامند. ( ناظم الاطباء ). مخط [ م ِ خ َ ط ط ].
محط. [ م َ ح َطط ] ( ع اِ ) منزل. ( منتهی الارب ). موضع و منزل. ( ناظم الاطباء ). جای فرودآمدن. محل فرودآمدن : چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد. ( سندبادنامه ص 33 ).
تختگاه و محط دولت بود
مهبط و بارگاه ایمان شد.
حسین بن محمدبن ابی الرضاآوی ( در وصف اصفهان ).
- محط رحال ؛ محل فرود آمدن بارها.محل فرود آمدن حاجت خواهان :
خدایگانا یک نکته بازخواهم راند
که هست درگه عالی تو محط رحال.مسعودسعد ( دیوان ص 308 ).

معنی کلمه محط در فرهنگ معین

(مَ حَ طّ ) [ ع . ] (اِ. ) محل فرود آمدن .
(مَ حَ طّ ) [ ع . ] (اِ. ) محل فرود آمدن . ،~ رحال بارانداز کاروان .

معنی کلمه محط در فرهنگ عمید

جای فرود آمدن.
* محط رحال: [قدیمی] بارانداز قافله، محل فرود آمدن بارها.

معنی کلمه محط در فرهنگ فارسی

( اسم ) محل فرود آمدن منزل . یا محط رحال . ۱ - محل فرود آمدن بار ها بار انداز کاروان . ۲ - محل فرود آمدن ارباب حاجات : خدایگانا . یک نکته باز خواهم راند که هست در گه عالی تو محط رحال . ( مسعود سعد )
آهن چرم دوزی که بدان پکمال گویند

معنی کلمه محط در دانشنامه آزاد فارسی

مُحَطّ
از اصطلاحات قدیم موسیقی ایران. عبدالقادر مراغی در جامع الالحان در این باره آورده است: «... و ارباب عمل گویند که نوروز عَرب است که مُحطِّ آن بر سه گاه باشد و به راهوی نزدیک است...». امروز به جای این واژه از واژۀ فرود استفاده می شود.

معنی کلمه محط در ویکی واژه

محل فرود آمدن. ؛~ رحال بارانداز کاروان.
محل فرود آمدن.

جملاتی از کاربرد کلمه محط

زمین و آسمان گاه محط رحل احسانش سراسر گشته است از زیر و بالا اشتر و حجره
العذر عندی لک مبسوط و الذنب عن مثلک محطوط
اکنون همه نسیم ها سموم گشت و همه شهدها سموم، همه سینه ها خنق خانه شدائد گوناگون و همه دلها محط رحل مکائد روز افزون.
هم از این علم از تو سئوال کنم و بدین طریق استدلال، بگو ای پیر سال پیموده عمر فرسوده که از عهد نبوت تا بدین عهد که محط رحل وجود ماست.
رجال فضل سوی صدر تو کنند رحیل که هم محل رجالست و هم محط رحال
آسمان در محطبخت هر غرّه ی فصل ربیع پرّ را از آتش خورشید بریان یافته
از برای جاه سلطان نز پی سگبان و سگ دل محط رحل سگبانان سلطان داشتن
قوله: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی‌» النفسی لا تقف علی ما فی القلب، و القلب لا یقف علی اسرار الروح، و الروح لا سبیل له الی حقائق السر، و الّذی هو اخفی فما لا یطّلع علیه الّا الحق. نفس چه داند که در کنج خانه دل چه تعبیه است، دل چه داند که در حرم روح چه لطائف است، روح چه داند که در سراپرده سرّ چه ودایع است، سرّ چه داند که در اخفی چه حقایقست، نفس محلّ امانتست، دل خانه معرفتست، روح نشانه مشاهدتست، سرّ محط رحل عشق است، اخفی حق داند که چیست، و داننده آن کیست، و هم و فهم خلق از دانش آن تهیست.
ابراهیم بن علی شرفی شهرت‌یافته به محطوری (؟ -۱۷۰۰م) جادوگر یمنی در سدهٔ هفدهم میلادی/دوازدهم هجری بود که رهبر قیامی علیه حکومت شد.