محض

معنی کلمه محض در لغت نامه دهخدا

محض. [ م َ ] ( ع ص ) هر چیز خالص. ( غیاث ). خالص. بی آمیغ.بی غش. بی آلایش. مجرد. صاف. ( ناظم الاطباء ). ویژه. بحت. صریح. صافی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). چنانکه در این ترکیبات : آفرین محض. احسان محض. جد محض. جور محض. حکمت محض. خیر محض. رحمت محض. جور محض. سعادت محض. صواب محض. ظلم محض. نور محض و نظایر آنها :
از جوهر لطائف محض آفرید رز
آنکو جهان و خلق جهان را بیافرید.بشار مرغزی.هفده بار هزار هزار درم بر وی حاصل محض بود. ( تاریخ بیهقی ص 124 ). نگاه باید کرد که چون مرد شهم و کافی بود و همه جد محض. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391 ).
همی گویی زمانی بود از معلول تاعلت
پس از ناچیز محض آورد موجودات پیدا را.ناصرخسرو.این هوا که گرد مردم اندر است و بدو نزدیک است ، هوای خالص محض نیست. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ای کریمی که خوی و عادت تو
خالص بر و محض احسان است.مسعودسعد.خدایگانا از مدح و خدمت توهمی
همه سعادت محض آمده جلالت ناب.مسعودسعد.خاک صرفی به قعر مرکز رو
نور محضی به اوج گردون تاز.مسعودسعد.منصف عادل شهی ذات ترا ایزدسرشت
ز آفرین محض و از انصاف صرف و عدل ناب.سوزنی.تا پادشاه بر سیاستی که محض ظلم و جور است اقدام ننماید. ( سندبادنامه ص 101 ). سخن او نشنیدی و نصیحت او که محض شفقت بود در سمع قبول جای ندادی. ( سندبادنامه ص 115 ). ظاهر دعوت ایشان رفض است و باطن کلمه ایشان کفر محض است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 398 ). روا نباشد در کفن مرده کنند چیزی از حریر و ابریشم محض که محظوراست. ( ترجمه النهایه طوسی ج 1 ص 21 ). خطای محض است و جهل صرف. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 24 ). و الحق پادشاهی بود از محض لطف خدا آفریده و در حجر خاصه رأفت و نعمت او پروریده. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 8 ).
روی از خدا بهر چه کنی شرک خالص است
توحید محض گر همه رو در خدا کنی.سعدی.حکمت محض است اگر لطف جهان آفرین
خاص کند بنده ای مصلحت عام را.سعدی.درد از قبل تو عین داروست
زهر از جهت تو محض تریاک.سعدی.اینان مگر ز رحمت محض آفریده اند
کآرام جان و انس دل و نور دیده اند.سعدی.

معنی کلمه محض در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) خالص ، ناب ، بدون ترکیب .

معنی کلمه محض در فرهنگ عمید

۱. هرچیز خالص که با چیز دیگر آمیخته نشده باشد، خالص.
۲. صرف، بی چون وچرا.
۳. [مقابلِ کاربردی] علمی که تنها جنبۀ نظری دارد: شیمی محض.

معنی کلمه محض در فرهنگ فارسی

خالص، هرچیزخالص که باچیزدیگر آمیخته نشده باشد
۱ - ( صفت ) خالص بی آمیغ بی غش ویژه : روا نباشد در کفن مرده کنند چیزی از حریر و ابریشم محض که محظور است . ۲ - صرف فقط : ... خطائ محض است و جهل صرف . ۳ - خلوص : والحق پادشاهی بود از محض لطف خدا آفریده و در حجر خاص. رافت و نعمت او پروریده . یا به محض . بمجرد بصرف : ... مصطفی خان بیگدلی هم. اسباب و اثاث. شاهی برای سلطان حسین میرزا بمحض ادعای او بشاهزادگی چیده ... توضیح در باب استعمال محض ... یا محض برای اگر چه در قدیم در این گونه موارد در حقیقت جمله بندی عربی را بفارسی ترجمه میکردند و مثلا بجای محضاالله محض از برای خدا و بجای خاصاله خاص از برای او مینوشتند چنانکه شاعر گفته : خاص از برای محنت و درد است آدمی . اما امروز برای احتراز از استعمالات ثقیل و مهجور همان محض ... باید گفت نه محض برای ... بخصوص که محض که معنی اصلی آن خالص است امروز در فارسی همان معنی از برای را پیدا کرده . وقتی میگوییم : محض شما بود که من این کار را کردم . یعنی از برای شما بود پس محض از برای امروز دیگر صورت حشو قبیح را پیدا میکند بعلاوه کسر. اضافه ای که در آخر محض در ترکیب کلام ظاهر میشود مفید همان معنی لام ملکیت عربی است که ما آنرا از برای ترجمه میکنیم .
شیر بی آیمغ نوشیدن

معنی کلمه محض در ویکی واژه

خالص، ناب، بدون ترکیب.

جملاتی از کاربرد کلمه محض

هر تن که سرشت بد بود محضر او ناچار همان بدی بکوبد در او
ای بی نشان محض نشان از که جویمت گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت
سعادت باد یار تو سر دشمن شکار تو بناز اندر قرار تو بهر جائی و هر محضر
وجود آنجا که باشد محض خیر است وگر شری است در وی آن ز غیر است
محضر صد بیخودی دارم ز جام می به کف ساقی از مستی گمان دارد که هشیارم هنوز
خدمت محضر ز من ناید دگر هر که را خواهی، بجای من ببر
خرم شده از حشمت تو مجلس احرار روشن شده از طلعت تو محضر نیکان
گریهٔ او خندهٔ او نطق او نیست از وی هست محض خلق هو
تو آن محیط خیالی که عرصه امکان به محضر تو کم است از نگین انگشتر
محض شر یا نه خود کثیرالشر نیست و نبود تو جمله نیک شمر