محصر

معنی کلمه محصر در لغت نامه دهخدا

محصر. [ م ُ ص َ ] ( ع ص ) بازداشته شده از سفر و مانند آن بواسطه بیماری. ( از منتهی الارب ). بازداشته شده و تنگ گرفته شده بواسطه بول. || محاصره شده. ( ناظم الاطباء ). آنکه دشمن او را تنگ گرفته باشد. ( از منتهی الارب ). احاطه شده. ( ناظم الاطباء ). شهربند شده. بازداشته شده بواسطه دشمن. || متعرض شده. || مزاحم شده. || قبض شده. منقبض. ( شکم ) || ممنوع شده. ( ناظم الاطباء ). بازداشته شده از عمل و تصرف.
- محصر شدن ؛ از عمل وتصرف بازداشته شدن : گوسپندی بکشد همانجای که محصر شود اگر در حِل باشد یا در حرم. ( کشف الاسرار ج 1 ص 527 ).
محصر. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) محاصره کننده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). درحصار گیرنده. شهربندکننده. || ماده شتری که سوراخ پستان وی تنگ شده باشد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بازدارنده. || متعرض شونده. مزاحمت کننده. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح فقه ) به حصر درافتاده. رجوع به حصر شود.
محصر. [ م ُ ح َص ْ ص َ ] ( ع ص ) محصورگشته. مانده. در بند و گرفتار شده. شهربند. محصور :
با او بگو که تا تو به فردوس رفته ای
از سوز تو میان جهنم محصرم.خاقانی.ماند کجاوه حامله خوشخرام را
اندرشکم دو بچه بمانده محصرش.خاقانی. || وارسیده. فرا گرفته. احاطه شده. حصرشده :
ز اندیشه که خاک است و نبات است و ستور است
بر مردم در عالم این است محصر.ناصرخسرو.|| ( اِ ) چکمه بند و جای بندبستن از کفش. ( ناظم الاطباء ) ( اما جای دیگر دیده نشد ).

معنی کلمه محصر در فرهنگ معین

(مُ ص ) [ ع . ] (اِفا. ) محاصره کننده .

معنی کلمه محصر در فرهنگ فارسی

( اسم ) محاصره کننده .
کشت آماده درو

جملاتی از کاربرد کلمه محصر

فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ احصار منع است و حصر حبس، جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً ای محبسا و هدی و هدّی هر دو یکی است، چون میت و میّت، و لین و لیّن، و آن را هدی نام کردند از بهر آن که آن را به منا برند و آنجا بکشند، و بدرویشان دهند، و بخدای عز و جل بدان تقرب کنند، همچنانک کسی هدیه برد بدوستی و در آن بوی تقرب کند. و خلافست میان علما در معنی احصار که آن سبب تحلّل است. قومی گفتند هر مانعی که پدید آید و او را از اعمال حج باز دارد، چون بیماری و ماندگی و ترس و بیم دشمن، و نرسیدن نفقه، و گم شدن شتر و مانند این، هر چه ازین عذرها بود چون پدید آید بر جای بیستد محرم، و گوسپندی بمنا فرستد تا بکشد، آن گه از احرام بیرون آید و حلال شود. و جماعتی از محققان گفتند که آن احصار که مبیح تحلّل است منع است از جهت دشمن، یا از جهت سلطان قاهر. چنانک مصطفی را بیفتاد در حدیبیه، و دیگر عذرها چون بیماری و جز آن سبب تحلّل نیست. پس چون باز داشته شد از جهت دشمن یا سلطان قاهر، گوسپندی بکشد همانجای که محصر شود، اگر در حل باشد یا در حرم، آن گه از احرام بیرون آید، و بر وی قضا نه. الا اگر نسک واجب باشد.
ز اندیشه که خاک است و نبات است و ستور است بر مردم در عالم این است محصر
ماند کجاوه حاملهٔ خوش خرام را اندر شکم دو بچه بمانده محصرش