محزون

معنی کلمه محزون در لغت نامه دهخدا

محزون. [ م َ ] ( ع ص ) اندوهگین. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). غمنده. غمناک. اندوهگین. اندوهناک. مهموم. غمگین. غمین. غمگن. مغموم :
هر آنچ از گردش این چرخ وارون
رسد بر ما،نشاید بود محزون.ناصرخسرو.در کوی توخاطری ندیدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون.خاقانی.- محزون شدن ؛ غمگین شدن. اندوهناک گشتن :
باد فرومایگی وزید وزو
صورت نیکی نژند و محزون شد.ناصرخسرو.

معنی کلمه محزون در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) اندوهگین .

معنی کلمه محزون در فرهنگ عمید

اندوهگین، اندوهناک.

معنی کلمه محزون در فرهنگ فارسی

اندوهگین
( اسم ) اندوهگین غمگین غمناک : هر آنچ از گردش این چرخ وراون رسد بر ما نشاید بود محزون . ( ناصر خسرو ) جمع : محزونین .

جملاتی از کاربرد کلمه محزون

سید یوسف مناجاتی، تهیه‌کنندهٔ تلویزیونی در مورد آلبوم بی‌واژه می‌گوید: که ملودی‌ها و آهنگسازی‌های آلبوم تکراری بودند و جذابیتی نداشتند و اینکه اشعار و ترانه‌های این آلبوم در مقایسه با کارهای قبلی اصفهانی، فاصله گرفته و افت کرده‌است و دیگر اینکه صدای اصفهانی نیز، مثل کارهای قبلی او، بکر و محزون نبود.
زندگی خواب و خیالی بیش نیست بی سبب از اندهش محزون شدی
بی جمال تو بر تن محزون نعل و داغی‌ست نون و نقطهٔ نون
دل من درین نشیمن نشکفت و گشت محزون که نگفتم از غم خود سخنی بهمزبانی
شمع جمع خاطر محزون مایی راستی در شبستان وفا دایم جهان افروز باد
تنم زارست و جان محزون، جگر پر درد و دل پر خون ترحم کن، که دیگر نیست تاب تندی از خویت
گشته است اسباب خنده: گریه بر حالِ وطن بیشم از حالِ وطن، این نکته محزون می‌کند!
جانی کش بیشتر به خاطر صدای مشخص بم و زخم‌دارش در کنار مسلک محزون و رفتار فروتنانه‌اش شناخته می‌شود. بیشتر آهنگ‌های جانی کش —به خصوص آنهایی که در اواخر دوران شکوهش خوانده بود— بازتابی از اندوه، رنج و محنت بودند.
نی محزون داغ مرا تازه‌تر از لاله کند
بی‌تو در بزم طرب بس که دلم محزون است ساغر می به کفم آبلهٔ پرخون است
بخواهی اگر ریختن خون او نبخشی براین جان محزون او
شکر لله فیض تشریف نشاط افزای او دشمنان را کرد محزون دوستان را کرد شاد
خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است ازکه دورم‌که به خود ساختنم دشوار است