معنی کلمه محروم در لغت نامه دهخدا
دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه.خسروانی.اما بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه می باشد و خداوندان این صنایع محروم. ( تاریخ بیهقی ص 277 ). و هر جانوری که در اینکارها اهمال نماید از استقامت معیشت محروم آید. ( کلیله و دمنه ). آنجا که جهانی از تمتع آب و نان... محروم شده باشند. ( کلیله و دمنه ). اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد... به منزلت درویشی باشد از لذات دنیا محروم. ( کلیله و دمنه ).
گوید از دیدن حق محرومند
مشتی آب و گل روزی خوارش.خاقانی.حیرانم از سپهر چه حیران که مست نیز
محرومم از زمانه چه محروم خوار هم.خاقانی.مظلومم از زمانه و محرومم ازفلک
ای بانو الغیاث که جای ترحم است.خاقانی.ندانید که اهل فضل همیشه محروم باشند. ( گلستان سعدی ).
- محروم داشتن از خیر و فایده ؛ بی نصیب و بی بهره کردن :
لاف تو محروم میدارد ترا
ترک آن پنداشت کن ، در من درآ.مولوی.- محروم ساختن ؛ محروم داشتن.بی نصیب کردن :
ترک حیوانی به حیوانات جان بخشیدن است
خویش را محروم می سازی از این احسان چرا.صائب.- محروم شدن ؛ بازداشته شدن از خیر و فایده. بی نصیب شدن :
ای دوست اگر نصیحتم می شنوی
مگرای به راستی که محروم شوی.جمال الدین عبدالرزاق.کدام سایل از این موهبت شود محروم
که همچو بحر محیط است بر جهان سایل.سعدی.و طایفه ای که فهم ایشان از ادراک علم عربیت قاصر و عاجز بود از فواید آن محروم و مأیوس می شدند. ( تاریخ قم ص 2 ).
- محروم کردن ؛ محروم داشتن :
حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری دیگر نمیدانم مکن محروم از این بابم.سعدی.دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری.سعدی.ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
به این سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد.