معنی کلمه محرور در لغت نامه دهخدا
مگو مغرور غافل را برای امن او نکته
مده محرور جاهل را برای طبع او خرما.سنائی.بهر مزدوران که محروران بدنداز ماندگی
قرصه کافور کرد از قرصه شمس الضحی.خاقانی.خورد خواهد شاهد وشاه فلک محروروار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند.خاقانی.یعنی محروران بحران یرقان ظلم و... ( سندبادنامه ص 6 ).
خاصه در این بادیه دیوسار
دوزخ محرورکش تشنه خوار.نظامی.ای پیکر منور محرور خوی چکان
ثعبان آتشین دم رویینه استخوان.خواجوی کرمانی.محروری و تو دفع حرارت کنی به آب
لیکن ترا ز فرط رطوبت بود زیان.خواجوی کرمانی.- محرور کردن ؛ گرم کردن. گرم مزاج کردن :
وآتش نعل او به دی نشگفت
گر مزاج هوا کند محرور.مسعودسعد ( دیوان ص 267 ).- امثال :
محرور را خرما مده . ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| لاغر. ( غیاث ) ( آنندراج ).