محجور

معنی کلمه محجور در لغت نامه دهخدا

محجور. [ م َ ] ( ع ص ) بازداشته شده و منع کرده شده. ( ناظم الاطباء ). ممنوع از تصرف در مال خود. محجورعلیه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || بنده بازداشته شده. ( ناظم الاطباء ). || حرام. محرم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه محجور در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی ندارد و به حکم دادگاه زیر سرپرستی شخص دیگری قرار می گیرد.

معنی کلمه محجور در فرهنگ عمید

کسی که به واسطۀ سفاهت و کم عقلی از تصرف در اموال خود منع شده باشد.

معنی کلمه محجور در فرهنگ فارسی

کسی که بواسطه سفاهت وکم عقلی ازتصرف دراموال خودمنع شده باشد
( اسم ) آنکه بسبب بیخردی و ابلهی از تصرف در اموال خویش ممنوع باشد جمع : محجورین .

معنی کلمه محجور در دانشنامه آزاد فارسی

مَحْجور
(از حَجْر، به معنای منع و جلوگیری) کسی که به دلیل نقصانی که در اهلیت او وجود دارد، از تصرّف در اموال و حقوق مالی خود ممنوع است، مانند صغیر یا سفیه یا مجنون یا تاجر ورشکسته، و ادارۀ اموال او برعهدۀ ولی یا قیّم یا مدیر تصفیه (حسب مورد) است (← اهلیت). ممنوعیت محجور از مداخله و تصرّف در اموال و حقوق مالی گاه قطعی و مطلق است، مانند مجنون یا صغیر غیر مخیّر، یا قطعی و مطلق نیست، مانند سفیه یا صغیر مخیّر که اجازه دارد بعضی امور را انجام دهد از قبیل قبول هبۀ غیر معوّض. وضعیت شخص محجور را حَجر گویند و حَجر بر دو نوع است: حجر قانونی یا حُکمی که به موجب قانون مقرر شده است و احتیاجی به رسیدگی دادگاه و صدور حکم ندارد، مانند حجر صغیر؛ و حجر قضایی که ثبوت آن مستلزم رسیدگی در دادگاه و دلیل اثبات است، مانند سفیه که باید اختلال دماغی او احراز شود یا تاجر ورشکسته که ورشکستگی (حَجر) او باید در دادگاه اثبات و حکم صادر شود.

معنی کلمه محجور در دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] مَحْجور کسی که است شرعاً نمی تواند در اموالش تصرف کند. فقیهان نابالغ بودن، دیوانگى، بردگى، سفاهت، ورشکستگى و بیمارى منجر به مرگ را از اسباب حجر شمرده‎اند. اثبات یا رفع حَجْر هر یک از این موارد احکامی دارد. در قانون مدنی ایران از سه شخص محجور و ممنوع از تصرف در اموال و حقوق مالی خود نام برده شده است: صغار، اشخاص غیر رشید و مجانین.
حَجْر در اصطلاح فقهی به معنای بازداشتن شخص از تصرف در همه یا بعضی از اموالش است و به شخصی که شرعاً تصرفات گفتاری (مانند جاری کردن صیغه بیع و انعقاد قرارداد) و رفتاری اش (مانند دادن مالی به صورت معاوضه یا هدیه) محدود و ممنوع شده است «محجور» گفته می شود. حجر دو نوع است:
مهم ترین اسبابی که فقها برای محجوریت جزئی یا کلی فرد بیان کرده اند عبارت اند از: ۱. نابالغ بودن (صغر)، ۲. دیوانگی (جنون)، ۳. بردگی (رقّ)، ۴. سفاهت (سفه)، ۵. ورشکستگی (تفلیس)، ۶. بیماری منجر به مرگ (مرض الموت).
[ویکی فقه] محجور (قرآن). مخلوق در مقایسه با خداوند، همانند برده ای مملوک و فاقد کمترین اراده و اختیار است.
مخلوق در مقایسه با خداوند، همانند برده ای مملوک و فاقد کمترین اراده و اختیار است: «ضرب الله مثلا عبدا مملوکـا لا یقدر علی شیء ومن رزقنـه منا رزقـا حسنـا فهو ینفق منه سرا وجهرا هل یستوون...» خداوند مثالی زده: برده مملوکی را که قادر بر هیچ چیز نیست، و انسان (با ایمانی) را که رزق نیکو به او بخشیده است، و او پنهان و آشکار از آنچه خدا به او داده انفاق می کند، آیا این دو نفر یکسانند؟... .
مصادیق محجور
محجور بودن سفیه، از تصرف در اموال خود: «... فان کان الذی علیه الحق سفیهـا... فلیملل ولیه بالعدل...» ...و اگر کسی که حق بر ذمه اوست، سفیه یا (از نظر عقل ) ضعیف (و مجنون) است... باید ولی او (به جای او،) با رعایت عدالت، املا کند!... . «ولا تؤتوا السفهاء امولکم...» و اموال خود را که خداوند وسیله قوام زندگی شما قرار داده به دست سفیهان ندهید... .
صغیر
...

معنی کلمه محجور در ویکی واژه

شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی ندارد و به حکم دادگاه زیر سرپرستی شخص دیگری قرار می‌گیرد.

جملاتی از کاربرد کلمه محجور

زانکه تن ازوصال محجور است لیک جان از شعاع آن نور است
نمانده مرا طاقت دوریت دگر نیستم تاب محجوریت
بعنا و خروش متصلم وز نشاط و سرور محجورم
چنین چند خون گریم از دوریت بی‌آرام باشم ز محجوریت
زرد چون روی عاشقی محجور از رخ ورد و لعل عنابی