معنی کلمه محجن در لغت نامه دهخدا
پدید آمد هلال از جانب کوه
بسان زعفران آلوده محجن.منوچهری.
محجن. [ م ُ ج َ ] ( ع ص ) گیاه خرد و ضعیف. ( ناظم الاطباء ). گیاه ریز که برگ برآرد. ( آنندراج ).
محجن. [ م ِ ج َ ] ( اِخ ) ابن الادرع الاسلمی صحابی است و در آغاز ساکن مدینه بود سپس به بصره آمد و نقشه مسجد آن شهر را کشید. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 837 ).