محتکر

معنی کلمه محتکر در لغت نامه دهخدا

محتکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از احتکار. غله نگاهدارنده تا به گرانی فروشد. ( از منتهی الارب ). حَکر. انبارکننده. انباردار. غله فروش که به نیت گرانی غله را نگاهدارد. ( غیاث ). آنکه غله را بنهد تا گران شود آنگاه بفروشد. متربص. بندار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آنکه غله بنهد امید گرانی را. ( مهذب الاسماء ).
محتکر. [ م ُ ت َ ک َ ] ( ع ص ) حُکَر. غله که نگاهدارند تا به گرانی فروشند. ( از منتهی الارب ). غله انبارشده برای گران فروختن.

معنی کلمه محتکر در فرهنگ معین

(مُ تَ کِ ) [ ع . ] (اِفا. ) کسی که کالاها را در انبار نگه می دارد تا پس از گران شدن بفروشد.

معنی کلمه محتکر در فرهنگ عمید

کسی که غله یا جنس دیگر را برای افزایش قیمت در انبار نگه دارد، احتکارکننده.

معنی کلمه محتکر در فرهنگ فارسی

احتکارکننده، کسی که غله یاجنس دیگرراانبارکندونگاه داردتابه قیمت گران بفروشد
(اسم ) انبار کنند. کالا (مخصوصا غله ) برای فروش بهنگام گرانی و کمیابی جمع : محتکرین .

معنی کلمه محتکر در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:احتکار

جملاتی از کاربرد کلمه محتکر

تاجری گفت که آقای فلان محتکر است گنجه‌هایش همگی پر ز کتاب اعلاست
وهب منبه گفت در روزگار بنی اسرائیل چهار گروه مردم اندر یک شب از میان خلق برخاستند و ناپدید گشتند، چنانک نام و نشان ایشان نیز کس نشنید: کیّالان و محتکران و صیرفیان و ربوا خواران. عبد الرحمن التائب گفت مردی بود از بزرگان سلف که رسول خدا را صلّی اللَّه علیه و آله و سلم در خواب بسیار دیدی، و هر بار بشکر آن با درویشان مواساة کردی وقتی ببازار بغداد میگذشت درمی چند داشت، بآن چیزی خرید درویشان را، و آن درم بصرف ببقال داد، بعد از آن روزگاری بگذشت که رسول را بخواب ندید. پس بعد از مدتی دراز دید و گفت یا رسول اللَّه، طال عهدی برؤیتک فی المنام، دیر بر آمد تا ترا در خواب ندیدم، رسول گفت ندانستی که چون درویشان را چیزی خری و درم بصرف دهی مرا نبینی؟
شاه اگر محتکری چند به دار آویزد کارِ ارزاق بدین سختی گویا نشود
آیام فراخیست ز الفاظ سنایی دانی خطری نیست کنون محتکری را
از فیلم‌ها یا برنامه‌های تلویزیونی که وی در آن نقش داشته‌است می‌توان به در کالیفرنیای قدیم، محتکر گندم، دختر قرمز، در ایتالیای کوچک، رستاخیز، و مبارزه برای آزادی اشاره کرد.
تا کند جا در دو چشم محتکر مانند تیر تا شود زه در گلوی مستبد همچون طناب
ماند بهر شهر عمارت در آب محتکران را شده خانه خراب
محتکر نرخ گندمت بدوجو نان عطا کرد ایزد منان