جملاتی از کاربرد کلمه محت
واعظ ز بی نشانی، ایمن ز دشمنان شد گنج از نهفتگی نیست محتاج پاسبانی!
آن خداوند محتشم چاکر که فزونست حشمتش ز جهان
ناصِح به طَعن گفت که رو ترکِ عشق کن محتاجِ جنگ نیست برادر، نمیکنم
نه نه چو مدحت افسر حشمت بود سزد گر مدح گوی تو شود از خلق محتشم
علم محترم دولت دین قیم مستوی قامت باد از تو تا روز قیام
نباشد هیچ انباری به از انبان محتاجان که آن را پایه یی بس محکم از دوش گدا باشد
بهر زه لب مگشا پیش کس که نگشائی زبان محتشم هرزه گوی رسوا را
این گرفت و حق به ودای محتشم کی برآید با خدا خیل و حشم
بد چه باشد مس محتاج مهان شیخ کی بود کیمیای بیکران
جام دل بشکسته می عشق نریزد گو محتسب شهر زند سنگ بجامی