محاورت. [ م ُ وَ رَ ] ( از ع ، اِمص ) محاورة. گفتگو. سؤال و جواب. گفت و شنود : ضعیف دل را در محاورت زبان کند شود. ( کلیله و دمنه ). و انتظار میکردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید. ( کلیله و دمنه ). در حسن معاشرت و آداب محاورت. ( گلستان ). تفرج بلدان و محاورت خلان. ( گلستان ). مرد از مجاورت او به جان رنجیدی و از محاورت او چاره ندیدی. ( گلستان ). || عبارت است از معرفت مواقع کلام و بدایع حدیث با طبقات اقوام ، موشح به لطایف و نکات و امثال و ابیات و بعضی این فن را علم محاضرات خوانند. ( از نفایس الفنون محمدبن محمود آملی ، فن محاوره ). رجوع به محاورة شود. محاورة. [ م ُ وَ رَ ] ( از ع ، مص ) حوار. پاسخ و سخن گفتن. پاسخ دادن یکدیگر را. ( منتهی الارب ). گفتگو کردن. با یکدیگر گفتگو کردن. با یکدیگر سخن گفتن. ( ترجمان علامه جرجانی ). با یکدیگر حدیث کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). محاوتة. ( المصادر زوزنی ).
معنی کلمه محاورت در فرهنگ فارسی
( مصدر ) محاوره : مرد از محاورت او بجان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی .
معنی کلمه محاورت در ویکی واژه
(قدیم): محاوره. فصلی که در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت. «سعدی»
جملاتی از کاربرد کلمه محاورت
دختر از شرم این حالت، خویشتن در خانه من افکند و به حکم قربت و مجاورت و قدم صحبت و محاورت، پنهان می بود و از شرم و خجالت روی به هیچ کس ننمود. مدت دو سال است تا تفقدش می کنم و تعهد واجب می دارم و این راز بر هیچ کس آشکارا نکرده ام و عجب آن است که هر کجا زنی صاحب جمال بیند، اشک حسرت باریدن گیرد.
نخست قطع این مفاوز را مطیه ای جوی و اقامت این معاد را زادی طلب کن. آنگاه بادوار سر بر خاک این درگاه نه و خاک وار از چهره، شادروان این حضرت ساز. خدمتی کن که به وسیلت آن بدین حضرت رسی و به دالت او این سعادت را مستقبل و مهیا شوی و من بنده را در اثنای این محاورت با فکرت مجاورت گرفته و دست بحث در دامن طلب زده، مجال اختلال در ظاهر احوال معین و نشان پریشانی بر پیشانی مبین.
آل سلجوق همه شعر دوست بودند اما هیچ کس به شعر دوستیتر از طغانشاه بن الب ارسلان نبود و محاورت و معاشرت او همه با شعرا بود و ندیمان او همه شعرا بودند. چون امیر ابو عبدالله قرشی و ابوبکر ازرقی و ابومنصور بایوسف و شجاعی نسوی و احمد بدیهی و حقیقی و نسیمی و اینها مرتب خدمت بودند و آینده و رونده بسیار بودند همه از او مرزوق و محظوظ.
چو در محاورت آید دهان شیرینش کجا شدند تماشا کنان شیرین کار