معنی کلمه محاق در لغت نامه دهخدا
ای جهان راتازه کرده رسم و آیین پدر
ای برون آورده ماه مملکت را از محاق.منوچهری.خیال آن بت خورشید روی نادیده
چو مه به آخر اندر محاق و نقصانم.مسعودسعد.ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه
گر ماه را بر تو فرستد به زینهار.معزی.محاق ماه بشاید ز بهر عز هلال
شب سیاه بباید برای قدر سحر.سید حسن غزنوی.ایا شهی که ز تأثیر عدل تو بر چرخ
بجرم مه ندهد اجتماع مهر محاق.خاقانی.گفت چون بودی تو در زندان و چاه
گفت همچون درمحاق و کاست ماه.مولوی.وا گشایم هفت سوراخ نفاق
در ضیاء ماه بی خسف و محاق.مولوی.بدر را دیدی بر این خوش چار طاق