محاسب

معنی کلمه محاسب در لغت نامه دهخدا

محاسب. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) حساب کننده و مرتب کننده حساب و مستوفی. ( ناظم الاطباء ). شمارگر. آمارگر. شمارگیر. آماره گیر. شماره گیر. حسابدار. آمارگیره. شمارکننده. شمارنده. حسیب. حاسب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). حساب کننده. ( آنندراج ) :
چندانْت بقا باد که آید عدد سال
اندر قلم کاتب و در ذهن محاسب.سوزنی.
محاسب. [ م ُ س َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از حساب. حساب شمرده شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه محاسب در فرهنگ معین

(مُ س ) [ ع . ] (اِفا. ) حساب کننده ، حسابدار.

معنی کلمه محاسب در فرهنگ عمید

حساب کننده، حسابدار.

معنی کلمه محاسب در فرهنگ فارسی

حساب کننده، حسابدار
( اسم ) حساب کننده حسابدار : حاجی میرزا علی نقی محاسب و ضابط اسناد خرج جمع : محاسبین .
حساب کننده

جملاتی از کاربرد کلمه محاسب

این بل بجای واو عطفست یعنی و زعمتم، منکران بعث را میگوید: «و زعمتم ان لا نفی بوعدنا فی اعادتکم»، و قیل الموعد ها هنا مکان الوعد بالمحاسبة.
یغما به حشر نارد هیچ از محاسبت باک چون محتسب تو باشی چه اندیشه از حسابش
محاسب گفت ‌روزی ‌بشمرم‌ جودش‌ ولی ترسم ز خجلت برنیارد سر اگر روز شمار آید
گر محاسب باز عشق تند خوست پاک خواهد بود در محشر حساب
از گفتن و شنیدن و از کرده‌های بد در موقف محاسبه یک یک عیان شود
جهان محاسب خویش است زاهدان معذور خطای ما ز صواب شما که می‌پرسد
از بسکه کشته پشته حیران شود محاسب از بسکه خسته بسته نادان شود خردمند
و اما تفکر در اعمال خود که از آن به مراقبت و محاسبت تعبیر می شود و اگر چه در بیان توبه ذکر خواهد شد ولیکن در اینجا نیز خلاصه آن مذکور می شود.
همه نقدها شمردی، به وکیل درسپردی بِشِنو از این محاسب عدد و شمار دیگر
خوش آن حساب که باشد محاسبش معشوق خوش آن شمار که باشد شماره گیرش بار