معنی کلمه محابا در لغت نامه دهخدا
بدانید کاین عرض آزرم نیست
سخن بر محابا و با شرم نیست.فردوسی.سخت دشوار است بر من که بر قلم من چنین سخن میرود و لکن چه چاره است که در تاریخ محابا نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470 ).
کرا خواند هرگز کش آخر نراند
نه جای محابا نه روی ریاست.ناصرخسرو.و ملک باید که... بدکردار را از بدی باز دارد و به بدکرداری ایشان را عقوبت کند و محابا نکند. ( نصیحة الملوک غزالی ص 107 ). شهود محضر بعضی در محابا و مدارا مساعدت ابوبکر کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 433 ).
ننالیدم ز تو هرگز ولی این بار مینالم
که زحمت را محابائی نمی بینم نمی بینم.خاقانی.مخواه از کسی کین آبای او
نظر بیش کن در محابای او.نظامی.پدر با پسر کین بر آراسته
محاباشده مهر بر خاسته.نظامی.- محابا داشتن ؛ فروگذار کردن. رعایت نمودن :
من زان گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.خاقانی.- محابا رفتن ؛ رعایت کردن. ملاحظه کردن. سهل گرفتن : هر چند میشنودم از علی پوشیده وقتی مرا گفت که از هر چه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مرد از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 ).
- محابا فرمودن ؛ محابا رفتن. ملاحظه کردن. رعایت نمودن. سهل گرفتن : با جگرگوشه و قرةالعین مدارا و محابا نمی فرماید. ( سندبادنامه ص 204 ).
- محابا کردن ؛ رعایت کردن. طرف داری و جانبداری کردن. ملاحظه کردن :
تن خویش را گر محابا کنی
دل راستی راهمی بشکنی.فردوسی.