معنی کلمه مجیب در لغت نامه دهخدا
بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مر او را شده مجیب.رودکی.و هریکی از افاضل اسلام آن را جوابی انشا کردند و از آن مجیبان یکی قفال شاشی بود. ( تاریخ بیهق ص 163 ). || قبول کننده دعای کسی را. ( از منتهی الارب ). قبول کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). قبول کننده دعا. ( ناظم الاطباء ). برآرنده. رواکننده مسئلت ها. اجابت کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب. ( قرآن 61/11 ). و لقد ناد̍ی̍نا نوح فلنعم المجیبون. ( قرآن 75/37 ).
ایزد دعای سوختگان را بود مجیب
پس چون دعای دشمن تو نیست مستجاب.امیرمعزی ( از امثال و حکم ).فروماندگان را به رحمت قریب
تضرع کنان رابه دعوت مجیب.سعدی ( بوستان ).- مجیب الدعوات ؛ برآرنده خواهشها. برآرنده ٔحاجات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به همین ماده شود.
|| مطیع و رام. ( ناظم الاطباء ) ( ازفرهنگ جانسون ). || پستان به آسانی شیر دهنده. ( ناظم الاطباء ). صفت است پستان را یعنی آن که آسان توان دوشید. آن که بسیار شیر دهد. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ). || شکمی که به آسانی و نرمی عمل کند. ( ناظم الاطباء ). مقابل عاصی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و اگر طبع مجیب باشد تدبیر اسهال نباید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ). و آنجا که اندر اول بیماری مجیب نباشد نخست روده ها را به حقنه از آب چکندر و اندکی بوره پاک کنند.( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ). || ( اصطلاح فن جدل ) رجوع به جدل در همین لغت نامه شود.
مجیب. [ م ُ ] ( اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مجیب. [ م ُ ج َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) گریبان کننده پیراهن را. ( آنندراج ). کسی که گریبان می کند و جَیب می سازد پیراهن را. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تجییب شود.
مجیب. [ م ُ ج َی ْ ی َ ] ( ع ص ) آن اصطرلاب که بر ظهر آن جیب درجات نقش کرده باشند: اصطرلاب مجیب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).