معنی کلمه مجنون در لغت نامه دهخدا
هر که بدین آب مرد و زنده شداو را
زنده نخواندمگر که جاهل و مجنون.ناصرخسرو.عاقل ومجنون حقم یاد آر
در چنین بی خویشیم معذور دار.مولوی.- امثال :
خلق مجنونند و مجنون عاقل است . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مجنون شدن ؛ دیوانه شدن. جنون پیداکردن :
زرّ و نقره چیست تا مفتون شوی
چیست صورت تا چنین مجنون شوی.مولوی.ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو مجنون شو ای عاقل.سعدی.- مجنون کردن ؛دیوانه کردن :
گر نخواهی ای پسر تا خویشتن مجنون کنی
پشت پیش این و آن از چه همی چون نون کنی.ناصرخسرو.گر تو خود مجنونی از بی دانشی پس خویشتن
چون به می خوردن دگرباره همی مجنون کنی.ناصرخسرو.- بید مجنون ؛ بید نگون. بید مُوَلَّه ْ. بید ناز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ( اصطلاح فقهی و قانون مدنی ) کسی که فاقد تشخیص نفع و ضرر و حسن و قبح است ، احراز جنون با دادگاه است. ( ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ).
- مجنون ادواری ؛ کسی که بطور متناوب در حال جنون باشد یعنی مدت کمی عاقل باشد و مدتی دیوانه. ( ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ).
- مجنون دائمی ؛ کسی که بدون انقطاع در حال جنون بسر برد. ( ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ).
- مجنون مطبق ؛ مجنون دائمی. ( ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ). و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| نادان. || دارای وسواس. || دارای مانیا. || جن زده. || گرفتار عشق. || ظالم و ستمگر. ( ناظم الاطباء ).