معنی کلمه مجموع در لغت نامه دهخدا
چو صد دانه مجموع در خوشه ای
فتادیم هر دانه ای گوشه ای.سعدی ( بوستان ).که ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. ( گلستان ).
- چیزی را در مجموع کسی بستن ؛ جزو ابواب جمعی او قرار دادن : و ولایت غرش و معاملات آن نواحی در مجموع ابوالحسن منیعی بستند و او را به استخراج آن وجوه نصب کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 346 ).
|| در بیت زیر بمعنی انبوه ، مقابل مختصر آمده است :
لهو یک جزو و غم هزار ورق
غصه مجموع و قصه مختصر است.خاقانی. || همه و همگی و تمام. ( ناظم الاطباء ). همه. جمله. جملگی. جمیع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
مده مجموع در ظلال محمد.سعدی.وبیشتر از آن مقدار آب که بنجشکی بدان سیراب گردد درمجموع شهر قم مقدور و یافت نمی شد. ( تاریخ قم ص 6 ).
- مجموع بنی آدم ؛ همه اولاد آدم و همه مردمان و تمام مردم. ( ناظم الاطباء ).
|| آسوده خاطر. آسوده خیال. آن که خاطرش پریشان و پراکنده نیست. آنکه تشویش و تفرق خاطر ندارد. فارغ البال :
پیش از این گفتند کز عشقم پریشان است حال
گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته اند.سعدی.ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم.سعدی.تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست.سعدی.ما پراکندگان مجموعیم
یار ما غایب است و در نظر است.سعدی.عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت بودن نماند ننگ شد و نام رفت.سعدی.چو بینی که در سپاه دشمن خلاف افتاد تو مجموع باش و گر بینی که جمعاند از پریشانی اندیشه کن. ( گلستان سعدی ).
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع
بحکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد.حافظ.- مجموع نشستن ؛ فارغ البال نشستن. آسوده خاطر بسر بردن :
بیزارم از وفای تو گر بی تو یک زمان