مجلس

معنی کلمه مجلس در لغت نامه دهخدا

مجلس. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) محل نشستن. مجلسة مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). محل نشستن مردمان. ج ، مجالس. ( ناظم الاطباء ). نشستنگاه. نشستنگه. نشستن جای. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || محل اجتماع و انجمن و محفل و مجمعجهت شور و مذاکره و مشاوره و مکالمه. ( از ناظم الاطباء ). مجمعی از مردم برای کاری و مصلحتی یا شوری. جای فراهم آمدن مردم برای گفتگو و مشاوره. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). با لفظ انگیختن و کردن و چیدن و ساختن و نهادن و داشتن مستعمل. ( آنندراج ) :
کنه را در چراغ کرد سبک
پس در او کرد اندکی روغن
تا همه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن.رودکی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک
سر و کارش همه با گاوو زمین است و گراز.عماره.سوی خانه زرنگار آمدند
بدان مجلس شاهوار آمدند.فردوسی.بیتی چند از مذاکرات مجلس آن روز ثبت کنم. ( تاریخ بیهقی ).
تا سخت زود من چوفلان مر ترا
در مجلس امیر خراسان کنم.ناصرخسرو.مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست
هین که آمد خام دیگر دیگ دیگر بر نهیدسنائی.و مجلسهای علما و اشراف و محافل سوقه و اوساط می گشت. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 30 ). || محل اجتماع جهت ضیافت. ( از ناظم الاطباء ). جای فراهم آمدن مردم برای میهمانی. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ ولوله.شاکر بخاری.یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله بردند و شکسته شد سپاه بادرنگ.منجیک.شکار و می و مجلس و بانگ و چنگ
نشسته شب و روز ایمن ز جنگ.فردوسی.به کاخ اندرون بت به مجلس بهار
در ایوان نگار و به میدان سوار.فردوسی.نشستنگه و مجلس و میگسار
همان باز و شاهین و یوز و شکار.فردوسی.به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس
به راغ اندر کنون آهو نبرد سیله از سیله.فرخی.با نعره اسبان چه کنم لحن مغنی
با نوفه گردان چه کنم مجلس و گلشن.ابراهیم بزاز ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).

معنی کلمه مجلس در فرهنگ معین

(مَ لِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - محل نشستن . ۲ - محل اجتماع برای مشاوره و گفتگو. ۳ - جلسه ، نشست . ۴ - بار، دفعه . ،~ شورا نهادی متشکل از نمایندگان مردم جهت قانون گذاری . ، ~ خبرگان نهادی متشکل از نمایندگان انتخابی جهت تعیین رهبر یا شورای رهبری . ، ~ ختم

معنی کلمه مجلس در فرهنگ عمید

۱. محل نشستن مردم، جای نشستن.
۲. مکانی که در آن عده ای به منظوری خاص گرد هم می آیند.
۳. مکانی که در آن نمایندگان سیاسی مردم برای قانون گذاری جمع می شوند.
۴. نمایندگان مردم، پارلمان.
۵. مواعظ و مطالبی که در جلسات مذهبی بیان می شود.
۶. هریک از پرده های یک نمایش.
۷. حضرت، پیشگاه، محضر.
* مجلس شورا: مجلسی متشکل از نمایندگان منتخب برای تصویب قوانین.
* مجلس شورای اسلامی: مجلس نمایندگان ملت که برای مشورت در امور مملکت و تصویب قوانین تشکیل می شود.

معنی کلمه مجلس در فرهنگ فارسی

جای نشستن، محل نشستن مردم، محل اجتماع عدهای ازمردم برای شورومذاکره یامهمانی وضیافت، مجالس جمع
( اسم ) ۱ - جای نشستن . ۲ - جای گرد آمدن گروهی برای مذاکره و شور یا ضیافت : گویند سلطان محمود هم. شب با خاصگیان و ندیمان شراب خورده بود و صبوح گرفته علی نوشتگین و محمد عربی ... در این مجلس حاضر بودند ... ۳ - هر یک از مجلسین ( شوری و سنا ).۴ - کرسی : ... تاج و کمر و مجلس مرصع ساخته ام که مثل آن کس ندیده است . ۵ - بمعنی جالسین ( نشینندگان در مجلس ) ( ذکر محل و اراد. حال ) ( درین صورت فعل و ضمیر مربوط بانرا مفرد آورند ) : مجلس تصویب کرد . مجلس رد کرد . ۶ - اداره ( معمول وزارت عدلیه و وزارت جنگ در عهد قاجاریه ) : مجلس مخصوص وزیر عدلی. اعظم . مجلس تحقیق مجلس دعاوی نقدی مجلس دیوان مظالم مجلس شورای عسکری. اعظم مجلس محاکمات ( ایضا ) مجلس خزان. نظام . ( ایضا ) مجلس لوازم ( ایضا ) جمع : مجالس . یا ترکیبات اسمی : اهل مجلس . حاضران در مجلس مجلسیان : پس اشاره بیکی از اهل مجلس کرد ... یا مجلس اعلی . بارگاه شاه آستان همایونی : و این دعا گوی حق اقبال و قبول را از مجلس اعلی یافت . یا مجلس اعیان . مجلس لرد ها مجلس سنا . یا مجلس شوری . شوری . یا مجلس شورای ملی . شوری . یا مجلس موسسان . مجلسی که برای وضع قوانین فوق العاده و تغییر و تفسیر مواد قانون اساسی تشکیل شود . در ایران اعضای این مجلس از نمایندگان منتخب ملت تشکیل میگردد .

معنی کلمه مجلس در فرهنگستان زبان و ادب

{parliament, parlement (fr. )} [عمومی] مجمع نمایندگان که وظیفۀ قانون گذاری را در کشور بر عهده دارد
{tableau} [هنرهای نمایشی] در ساختار غیرارسطویی و خطی، بخشی از نمایش که با تغییر آرایه و موقعیت، بدون در نظر گرفتن توالی زمانی و مکانی، همراه است

معنی کلمه مجلس در ویکی واژه

محل نشستن.
محل اجتماع برای مشاوره و گفتگو.
جلسه، نشست.
بار، دفعه. ؛~ شورا نهادی متشکل از نمایندگان مردم جهت قانون گذا
~ خبرگان نهادی متشکل از نمایندگان انتخابی جهت تعیین رهبر یا شورای رهب
~ ختم یا ترحیم اجتماعی معمولاً در مسجد جهت سوگواری شخص تازه درگذشته.

جملاتی از کاربرد کلمه مجلس

مرا در مجلسش یاد آوری زود کزان یادآوری وافر بری سود
سخن پرداز مجلس این چنین گفت که چون پرویز از شیرین برآشفت
کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران جز آب نمی‌سازد مر مردم آبی را
زهره ازهر کنیز مجلس تست خسرو سیارگان غلام تو باد
با این همه در مجلس بنشین و میا با من ترسم که میان ره بگریزی و برگردی
در فرو بستم و بنشست و می‌آوردم و نقل و آنچه در مجلس ازو رنگ پدید آید و بوی
دلا بمجلس رندان پاکباز درآ ز دست ساقی باقی بخور شراب تجلی
ز ساقی جام جان افروز می خواست به ناز و نوش مجلس را بیاراست
شکر دیگر که تا تمام شده مجلس‌آرای خاص و عام شده
ز گریه موج زند مجلس ار ندیم شوم چمن به ناله درآید اگر نسیم شوم