معنی کلمه مجلد در لغت نامه دهخدا
مجلد. [ م ُ ج َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) صحاف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آن که کتابها را جلد می کند. ( از ذیل اقرب الموارد ). جلدگر. جلدساز. پوست گر. آن که کراسه راپوست کند. آن که کتاب را پشت کند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پوست باز کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آن که پوست می کند شتر را. ( ناظم الاطباء ). پوست کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مجلد. [ م ُ ج َل ْ ل َ ] ( ع ص ) مقداری است از بار معلوم الکیل و الوزن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مقداری از بار که وزن و کیل آن معلوم باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || عظم مجلد؛ استخوان که بجز پوست چیز دیگر بر وی نمانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || فرس مجلد؛ اسبی که از زدن و تازیانه نترسد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اسب سخت در تازیانه خوردن. ( ناظم الاطباء ). || کتاب جلد بسته شده. ( آنندراج ). کتاب جلدکرده شده. ( ناظم الاطباء ). جلد شده. پوست کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( اِ ) هر چند جزو از کتاب که لایق جلد کردن جداگانه باشد. ( ناظم الاطباء ). یک جلد کتاب و رساله : ده مجلد، ده کتاب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از این پیش در این مجلد بیاورده ام که چون امیرمسعود رضی اﷲ عنه از غزنین قصد بلخ کرد، بوسهل زوزنی... فسادی کرده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319 ). در آخر مجلد ششم بگفته ام که امیرغره ماه جمادی الاول سنه اثنی و عشرین و اربعمائة از باغ به کوشک عبدالاعلی باز آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245 ). و این قصه پس از این در مجلد هفتم بیاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244 ). در مجلد پنجم بیاوردم که امیر مسعود رضی اﷲ عنه در بلخ آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133 ). پس شاهنامه علی دیلم در هفت مجلد نبشت. ( چهارمقاله ص 78 ). هزار مجلد شرح این نامه است بلکه زیادت و مجملش بغایت هویدا و روشن است و محتاج شرح نیست. ( چهارمقاله ص 38 ). || ابن خلکان گوید مجلد ده ورقه است و اگر قول ابن الندیم را که گوید هر ورقه ده سطر است بر این مزید کنیم هر مجلد صد سطر خواهد بود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).