معنی کلمه مجس در لغت نامه دهخدا
مجسش چون گرفت مرد حکیم
گفت ایمن نشین ز انده و بیم.سنائی.دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس
نبض شناس بر رگش نیش عنای تو زند.خاقانی.چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس
اصلع سری کش هر نفس مویی است در پا ریخته.خاقانی.مجس دست رباب است ضعیف ار چه قوی است
چار طبعش که به انصاف درآمیخته اند.خاقانی.دل هم از درد به جانی به از آنک
هر طبیبی مجسش نشناسد.خاقانی.خون جهان در جگر گل گرفت
نبض خرد در مجس دل گرفت.نظامی.و رجوع به مجسة شود.
|| جایگاه تجسس و آتشگاه «مجس » خداست. ( گنجینه گنجوی ) :
مجوسی را مجس پردود باشد
کسی کاتش کند نمرود باشد.نظامی.
مجس. [ م َ ج َ ] ( اِ ) جایی که طبیبان چیزها بسایند.( برهان ). جائی که در آن دارو می سایند. ( ناظم الاطباء ). معنایی که صاحب برهان به کلمه داده است غلط است ، و مجس آنجای از دست است که طبیبان برای دانستن حرکات قلب میان شصت و چهار انگشت گیرند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در مؤیدالفضلاء ذیل لغات فارسی آمده : «مَجَس آنجا که طبیب بساید». مؤلف مؤید الفضلاء را اشتباهی دست داده که کلمه را فارسی دانسته و حال آنکه عربی است و «بساید» = پساید مضارع از بسودن = پسودن است و مؤیدالفضلا یکی از مدارک برهان بوده است از این رو جمله مؤید را نفهمیده به صورت متن درآورده است. ( حاشیه برهان چ معین ). و رجوع ماده قبل شود.