مجزوم

معنی کلمه مجزوم در لغت نامه دهخدا

مجزوم. [ م َ ] ( ع ص ) مقطوع و بریده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || یقین کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). جزم شده. یقین کرده شده. || حرف ساکن که دارای جزم باشد. ( ناظم الاطباء ). ( در نحو عربی ) صاحب جزم. جزم دار. کلمه ای که حرف آخر آن نه نصب و نه جر و نه رفع دارد. که حرکت ندارد.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به جزم شود.

معنی کلمه مجزوم در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - ساکن شده . ۲ - بریده شده . ۳ - یقین کرده شده .

معنی کلمه مجزوم در فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در نحو عربی، کلمه ای که حرکت حرف آخر آن ساکن باشد.
۲. [قدیمی] قطعی، باقطعیت.
۳. [قدیمی] قطع شده، بریده.

معنی کلمه مجزوم در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تعیین کرده شده . ۲ - ساکن شده . ۳ - کلمه ای که حرف آخر آن ساکن باشد .

معنی کلمه مجزوم در ویکی واژه

ساکن شده.
بریده شده.
یقین کرده شده.

جملاتی از کاربرد کلمه مجزوم

حرفی نیارم بر زبان از روی تخمین و گمان مجزوم را سازم امام علم این تقاضا می‌کند
آینده مضارعیست مجزوم بر من چو گذشته هست معلوم
«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً»، قرأ ابن کثیر وحده «فلا یخف» مجزوما علی النهی جوابا للشرط: و هو قوله: «وَ مَنْ یَعْمَلْ» و المراد به الخبر کانه قال: «و من یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا خوف علیه» و قرأ الآخرون فلا یخاف بالالف و رفع الفاء علی تقدیر مبتداء محذوف یراد بعد الفاء، کانه قال فهو لا یخاف ظلما.