مجذوم. [ م َ ] ( ع ص ) مبتلا به مرض جذام. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که آن را بیماری جذام باشد و آن علتی است که خون فاسد شده اعضای صغار می ریزند. ( غیاث ) ( آنندراج ). گرفتار خوره و مبتلا به جذام. ( ناظم الاطباء ). خداوند علت خوره. خوره دار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مجذوم چون ترنج است ابرص چو سیب دشمن کش جوهر حسامت معلول کرده جوهر.خاقانی.نی طرفه گرعدو شد مجذوم طرفه تر آن کافعی شده ست رمحت ز افعیش می رسد ضر.خاقانی.افعی خورنده مجذوم گرچه بسی شنیدی مجذوم خواره افعی جز رمح خویش مشمر.خاقانی.
معنی کلمه مجذوم در فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) آنکه مبتلی به مرض جذام است ، ج . مجذومین .
معنی کلمه مجذوم در فرهنگ عمید
کسی که جذام دارد.
معنی کلمه مجذوم در فرهنگ فارسی
کسی که بیماری جذام دارد ( اسم ) آنکه مبتلی بمرض جذام است جمع : مجذومین .
معنی کلمه مجذوم در ویکی واژه
آنکه مبتلی به مرض جذام است ؛ مجذومین.
جملاتی از کاربرد کلمه مجذوم
نی طرفه گر عدو شد مجذوم طرفهتر آن کافعی شده است رمحت ز افعیش میرسد ضر
گر شود خصم تو شمشیر نه هم مسلولست؟ ور شودشمن تو شیر نه هم مجذومست؟
مجذوم چون ترنج است، ابرص چو سیب دشمن کش جوهر حسامت معلول کرده جوهر
و یکی می گوید، «هر چه وی دوست دارد من دوست دارم و اگر خواهد که در دوزخ شوم بدان راضی باشم و دوست دارم». بشر می گوید، «یکی را در بغداد هزار چوب بزدند که سخن نگفت. گفتم، «چرا بانگ نکردی؟» گفت، «معشوق حاضر بود می نگرید». گفتم: اگر معشوق مهین را بدیدی چه کردی؟ یک نعره بزد و جان بداد.» بشر می گوید، «در بدایت ارادت به عبادان می شدم. مردی را دیدم مجذوم و دیوانه بر زمین افتاده و مورچگان گوشت وی می خوردند. سر وی بر کنار گرفتم و بر وی رحمت کردم. چون با هوش آمد گفت: این کدام فضولی است که خویشتن در میان من و خداوند من افگند؟»
نقلست که غلام خلیل خود را پیش خلیفه به تصوف معروف کرده بود و دین به دنیا فروخته ودایم عیب مشایخ پیش خلیفه گفتی و مرادش آن بود تا همه مهجور باشند و کس بدیشان تبرک نکند تا جاه او بر جای ماند و فضیحت نشود چون سمنون بلند شد وصیت او منتشر شد غلام خلیل رنج بسیار بدو رسانید و فرصت میجست تا چگونه او را فضیحت کند تا زنی منعمه خود را بر سمنون عرضه کرد که مرا بخواه سمنون قبول نکرد پیش جنید رفت تا شفاعت کند به سمنون تا اورا بخواهدجنید او را زجر کرد و براند زن پیش غلام خلیل رفت وسمنون راتهمتی نهاد غلام خلیل شاد شد و خلیفه را بر وی متغیر کرد پس خلیفه فرمود که سمنون را بکشند چون سیاف را حاضر کردند خلیفه خواست که بگوید گردن بزن گنگ شد نتوانست زبانش بگرفت و هیچ نتوانست گفت: شبانه در خواب دید که گفتند زوال ملک تو درحیوة سمنون بسته است بامداد سمنون را بخواند و بنواخت و با کرامی تمام بازگردانید پس غلام خلیل را درحق اودشمنی زیادت شد و تا به آخر عمر مجذوم گشت یکی سمنون را حکایت کرد که غلام خلیل مجذوم شد گفت: همانا که یکی از نارسیدگان متصوفه همت دروی بسته است و نیک نکرده است که او منازع مشایخ بود گاهگاه مشایخ را با اعمال او راه میگرفت خدایش شفا دهاد این سخن با غلام خلیل گفتند از آنجمله توبه کرد و هرچه داشت از متاع پیش متصوفه فرستاد ایشان هیچ قبول نکردند بنگر که انگار این طایفه تا چه حد است که آخر آن مرد را به مقام توبه میرساند خود کسی که اقرار دارد تا چه بود لاجرم گفتهاند هیچکس برایشان زیان نکند و نکنند.