مجدود

معنی کلمه مجدود در لغت نامه دهخدا

مجدود. [ م َ ] ( ع ص ) بخت مند. ( منتهی الارب ). صاحب بخت و روزی. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از اقرب الموارد ). بخت مند و آن که صاحب حظ عظیمی باشد. ( ناظم الاطباء ). عظیم الحظ. بزرگ بهره. بهره مند.بهره ور. بخت ور. بختیار. نیک بخت. مسعود. محظوظ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت. ( تاریخ قم ص 8 ). || بریده. جدا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جامه بریده.( از منتهی الارب ). بریده جامه. ( ناظم الاطباء ). || کسی که دارای جد مشهور نامدار باشد. ( ناظم الاطباء ). صاحب اجداد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مجدود. [ م َ ] ( اِخ ) نام حکیم سنائی. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به سنائی شود.
مجدود. [ م َ ] ( اِخ ) پسر مسعود غزنوی است که پس از مرگ پدر برای تصاحب تاج و تخت با برادر خود مودود به مبارزه برخاست اما قبل از اینکه لشکر دو برادر به هم برسند وی را به لاهور در چادر خویش مرده یافتند. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 394 شود.

معنی کلمه مجدود در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) بختیار، کامروا.

معنی کلمه مجدود در فرهنگ عمید

بختیار، کامروا.

معنی کلمه مجدود در فرهنگ فارسی

( صفت ) صاحب بخت و روزی بختیار کامروا : ...و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت و توفیق داد .
پسر مسعود غزنوی

معنی کلمه مجدود در فرهنگ اسم ها

اسم: مجدود (پسر) (عربی) (تلفظ: majdod) (فارسی: مَجدود) (انگلیسی: majdod)
معنی: نیکبخت، نام شاعر معروف قرن ششم، سنائی غزنوی

معنی کلمه مجدود در ویکی واژه

بختیار، کامروا.

جملاتی از کاربرد کلمه مجدود

بر اسب امید آمده مجدود سنایی در زیر پی از بهر کفت راهگذاری
گویی این اعتقاد مجدودست جمله برگفتش آنچه مقصودست
و روز شنبه سوم ذی القعده خداوندزاده‌ امیر مجدود خلعت پوشید بامیری هندوستان تا سوی لوهور رود خلعتی نیکو، چنانکه امیران را دهند [خاصّه‌] که فرزند چنین پادشاه باشد. و وی را سه حاجب با سیاه‌ دادند. و بونصر پسر بوالقاسم علی نوکی از دیوان ما با وی بدبیری رفت و سعد سلمان‌ بمستوفی‌، و حلّ و عقد سرهنگ محمد بستد. و با این ملک‌زاده طبل و علم و کوس و پیل و مهد بود. و دیگر روز پیش پدر آمد، رضی اللّه عنهما تعبیه کرده‌ بباغ پیروزی، و سلطان در کنارش گرفت و وی رسم خدمت و وداع بجای آورد و برفت و رشید پسر خوارزمشاه را با بند بر اثر وی ببردند تا بلهور شهربند باشد.
جان تو که مجدود سناییت ندارد جز بهر ثناهای تو جانی و زبانی
شعرا را به لفظ مقصودم زین قبل نام گشت مجدودم
بهارگاه. زبانی پر از شکایت شکر همی روم به جنابی مکرم مجدود
هر چند صلتهای تو ای قبلهٔ سنت مجدود سنایی را با مجد و ثنا کرد
باقبال شهنشاه معظم شد اندر هر دلی محبوب و مجدود
تو بودی آنکه له الفضل زایراً امروز تو بودی آنکه له السبق دایماً مجدود
کی نام کهن گردد مجدود سنایی را نو نو چو می‌آراید، در وصف تو دیوان‌ها