مجد

مجد

معنی کلمه مجد در لغت نامه دهخدا

مجد. [ م َ ] ( ع مص ) به بزرگواری غلبه کردن. ( المصادر زوزنی ). کسی را غلبه کردن به شرف. ( تاج المصادر بیهقی ). چیره شدن بر کسی در مجد و بزرگی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || بزرگوارشدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ) ( غیاث ) ( از اقرب الموارد ). بزرگوار و گرامی گردیدن. مجادة. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || در چراگاه بسیار گیاه افتادن شتران و به سیری و فراخی رسیدن. مجود. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چهار پای را علف تمام دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). علف دادن ستور را تا فربه شود. ( المصادر زوزنی ). سیر خورانیدن شتران را یا پر شکم یا نیم شکم علف دادن آنها را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سیر خورانیدن شتر را از علف. ( ناظم الاطباء ).
مجد. [ م َ ] ( ع اِمص ) بزرگی و بزرگواری و جوانمردی و ابن السکیت گوید شرف و مجد؛ در پدران است و گویند: رجل شریف ماجد، یعنی مردی که پدران او در شرف متقدمند و حسب و کرم در مرد است اگر چه پدران او دارای مجد و شرف نباشند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). عز و رفعت. ( اقرب الموارد ). بزرگی و بزرگواری و جلال و سرفرازی و عزت و شکوه و عظمت. ( ناظم الاطباء ). بزرگی. ( غیاث ). شرف. سُؤدَد. سیادت. جوانمردی. شرف واسع. بزرگی. بزرگواری. بزرگی و کرم و جوانمردی در پدران. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
امیرا خانه مجد و مروت
ز عقل و عدل تو بنیاد دارد.امیرمعزی.ای وزارت را جلال و آفرینش را کمال
ای جهان را صدر و دین را مجد و دنیا را مجیر.انوری.اقضی القضات حجةالاسلام زین دین
کاثار مجد او چو ابد باد مستدام.خاقانی.در ازل آن کعبه بود قبله دین هدی
تا ابد این کعبه بادقبله مجد و سنا.خاقانی.ز آن سوی فلک به دیده وهم
مجدت نگرم سنات جویم.خاقانی.به افشین که مقر عز و مثابه مجد او بود رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341 ). دین را سور و یا خود سوار است و ملک را مرخ و یا عفار و عزت را رکن و یا غرار و مجد را نور یا عرار. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443 ).
- زید مجده ( جمله دعایی ) ؛ افزون باد بزرگواری و جلال او. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مجد در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بزرگی ، بزرگواری . ۲ - جلال ، سربلندی .
(مُ جِ دّ ) [ ع . ] (اِفا. ) کوشش کننده ، کوشا.

معنی کلمه مجد در فرهنگ عمید

بزرگی، بزرگواری، جوانمردی.
کوشش کننده، کوشا.

معنی کلمه مجد در فرهنگ فارسی

بزرگی، بزرگواری، جوانمردی، امجاد جمع، کوشش کننده، کوشا
( اسم ) کوشش کننده ساعی کوشا جمع : مجدین .
نو و تاره

معنی کلمه مجد در فرهنگ اسم ها

اسم: مجد (پسر) (عربی) (تلفظ: mojed (d)) (فارسی: مجِد) (انگلیسی: mojed)
معنی: بزرگی، بزرگواری، جوانمردی، کوشش کننده، کوشا، بسیار کوشنده، شرف، برتری

معنی کلمه مجد در دانشنامه عمومی

مجد روستایی در دهستان رقه بخش ارسک شهرستان بشرویه استان خراسان جنوبی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۱۲۵ نفر ( ۴۱خانوار ) بوده است.

معنی کلمه مجد در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَجِیدِ: دارای شرافت گسترده - بسیار بزرگوار و کریم (کلمه مجد که کلمه مجید از آن اشتقاق یافته به معنای شرف وسیع است )
معنی حم: از حروف مقطعه و رموز قرآن (در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که " حم " معنایش " حمید مجید "است یعنی ستوده صفات و با مجد وعظمت)
تکرار در قرآن: ۴(بار)
بزرگواری. در قاموس: گوید:«اَلْمَجْدُ نیلُ الشَّرَفِ وَالْکَرَمُ» در مفردات آمده«اَلْمَجْدُ:الَسَّعةُ فِی الْکَرَم وَالْجَلالِ». در اقرب الموارد گفته:«اَلْمَجْدُ:اَلْعِزُّوَالرَّفْعَةُ» ناگفته نماند مجد آن بزرگواری است که از کثرت خیر و فضل ناشی می‏شود. زیرا اصل مجد چنانکه در اقرب الموارد تصریح شده به معنی کثرت است. راغب گوید:«مَجْدَتِ‏الاِبِلُ» آنگاه گویند که شتر درچراگاه وسیع و کثیر العف قرار گیرد. و نیز گوید خدا را در اثر کثرت فضل مجید گویند(نقل به معنی). * . رحمت خدا و برکاتش بر شما اهل بیت است که او پسندیده و بزرگوار است . . مجید بودن قرآن در اثر کثرت خیرات و برکات آن است. «مجید» چهار بار در کلام الله بکار رفته دوبار در وصف خدا و دوبار در وصف قرآن.

معنی کلمه مجد در ویکی واژه

بزرگی، بزرگوا
جلال، سربلندی.
کوشش کننده، کوشا.

جملاتی از کاربرد کلمه مجد

گوشه و خوشه بساخت از پی مجد و ثنا گوشهٔ عرش از سریر، خوشهٔ چرخ از بنان
تا سنایی کیست کاید بر درت مجد کو تا گویدش کز راه برد
نه بحر و چرخ و لیکن چو بحر و چرخ مقیم پر از جواهر مجد و کواکب حرمست
یا نویسد کاتبی بر کاغدی کاتب و خط‌خوانم و من امجدی
حکمت امجد شنو، ز ملت احمد پیر کهن دیر دهر خواجه سنایی
مکن، ز دستان کم کن و گرنه مجد به نظم به دفتر آرد دستان و داستان ترا
بگذرد از مجد و رفعت سر ز چرخ این برج را گر فتد آن آفتاب ملک را بر وی مسیر
دستور شهریار جهان مجد دین که دین از جاه او به منفعت جاودان رسید
گردون هنگ و هش دریای عز و مجد گیهان داد و دین دنیای فال و فر
پایه قدر ترا از روی مجد کبریا پای عزت بر فراز عرش اعلا آمده