معنی کلمه مجاورت در لغت نامه دهخدا
آرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار محرم است.سعدی.|| مقیم شدن در مکانی مقدس : و به ترخیص حضرت نادری مجاورت آستان عرش بنیان را اختیار و در آن اوان در آنجا می بود. ( مجمل التواریخ گلستانه ).
مجاورة. [ م ُ وَ رَ ] ( ع مص ) با کسی همسایگی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). همسایگی کردن. جِوار. جُوار. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج )( از اقرب الموارد ). || اعتکاف کردن در مسجد. ( تاج المصادر بیهقی ). به اعتکاف نشستن در مسجد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). به اعتکاف نشستن در مزگت. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مجاورت شود. || در زنهار کسی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).
مجاورة. [ م ُوِ رَ ] ( ع ص ) مؤنث مُجاوِر. رجوع به مجاور شود.
- زاویتین مجاورتین ؛ دو زاویه مجاور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). دو زاویه هنگامی مجاورند که یک ضلع مشترک داشته باشند. و رجوع به زاویه در همین لغت نامه شود.