معنی کلمه مجاهز در لغت نامه دهخدا
تا شد قمر مجاهز گل بربساط لطف
دست ندب ببرد زعود قمار گل.انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 194 ).خدایگان جهان مالک الرقاب امم
تویی که هست زبان توترجمان قضا
نهد مجاهز خلق تو از نفایس عطر
هزارگونه بضاعت در آستین صبا.ظهیر فاریابی.و رجوع به مُجَهِّز شود. || ساختگی کننده و اسباب دارنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آماده کننده و کارساز و فراهم کننده چیزی :
وی ز خرج کفت مجاهزکان
کرده با آفتاب انبازی.انوری.مجاهدان نفاذ تو همچو باد عجول
مجاهزان وقار تو همچو خاک صبور.انوری.جهان وظایف روزی و امن باز گرفت
مجاهزان فلک را مگر که مایه نماند.انوری.- مجاهز ارواح ؛ اشاره به ذات پاک حق سبحانه و تعالی است. ( برهان ) ( آنندراج ) :
دمش خزینه گشای مجاهز ارواح
دلش خلیفه کتاب علم الاسماء.خاقانی. || کنایه از سرور کاینات صلوات علیه و آله هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ).
|| جهاز آورنده. ( ناظم الاطباء ). فراهم سازنده وسائل جنگ و قتال. || حریف قمار در بازی نرد و شطرنج و غیر آن. ( حاشیه کلیله و دمنه چ مینوی ص 292 ) :
دو لشکر صف زده در خانه هاشان
پس هر لشکری یکی مجاهز.ناصرخسرو.قمرشد با سر زلفش مقامر
دل من برده شد کاری است نادر
دلم باید جهاز اندر میانه
چو زلفش با قمر باشد مقامر
مجاهز بود و حاصل خودنیامد
مرا خصلی از آن خصمان جائر.امیرمعزی.تا حریف ظریف و کعبتین راست و مجاهز امین نباشد در آن شروع نشاید پیوست. ( کلیله و دمنه چ مینوی صص 292-293 ).