مجاهز

معنی کلمه مجاهز در لغت نامه دهخدا

مجاهز. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) تاجر مالدار و غنی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مجاهز در قول عامه تحریف مُجَهِّز است. ( از محیط المحیط ). در کتب لغت عربی مجاهز به هیچ معنی یافت نشد، الا در مغرب مطرزی چ حیدرآباد ج 1 ص 101 که گوید مجاهز در اصطلاح عامه ، بازرگان مال دار است و گویا مراد ایشان مجهز باشد یعنی کسی که مال التجاره فاخر به تجار دیگر می دهد و روانه سفر می کند یا خود او با آن مال سفر می کند، و کلمه به مجاهز تحریف شده باشد. ( حاشیه کلیله و دمنه چ مینوی ص 293 ) :
تا شد قمر مجاهز گل بربساط لطف
دست ندب ببرد زعود قمار گل.انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 194 ).خدایگان جهان مالک الرقاب امم
تویی که هست زبان توترجمان قضا
نهد مجاهز خلق تو از نفایس عطر
هزارگونه بضاعت در آستین صبا.ظهیر فاریابی.و رجوع به مُجَهِّز شود. || ساختگی کننده و اسباب دارنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آماده کننده و کارساز و فراهم کننده چیزی :
وی ز خرج کفت مجاهزکان
کرده با آفتاب انبازی.انوری.مجاهدان نفاذ تو همچو باد عجول
مجاهزان وقار تو همچو خاک صبور.انوری.جهان وظایف روزی و امن باز گرفت
مجاهزان فلک را مگر که مایه نماند.انوری.- مجاهز ارواح ؛ اشاره به ذات پاک حق سبحانه و تعالی است. ( برهان ) ( آنندراج ) :
دمش خزینه گشای مجاهز ارواح
دلش خلیفه کتاب علم الاسماء.خاقانی. || کنایه از سرور کاینات صلوات علیه و آله هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ).
|| جهاز آورنده. ( ناظم الاطباء ). فراهم سازنده وسائل جنگ و قتال. || حریف قمار در بازی نرد و شطرنج و غیر آن. ( حاشیه کلیله و دمنه چ مینوی ص 292 ) :
دو لشکر صف زده در خانه هاشان
پس هر لشکری یکی مجاهز.ناصرخسرو.قمرشد با سر زلفش مقامر
دل من برده شد کاری است نادر
دلم باید جهاز اندر میانه
چو زلفش با قمر باشد مقامر
مجاهز بود و حاصل خودنیامد
مرا خصلی از آن خصمان جائر.امیرمعزی.تا حریف ظریف و کعبتین راست و مجاهز امین نباشد در آن شروع نشاید پیوست. ( کلیله و دمنه چ مینوی صص 292-293 ).

معنی کلمه مجاهز در فرهنگ معین

(مُ هِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - حریف در قمار، حریف در بازی نرد و شطرنج . ۲ - فراهم کنندة وسایل و اسباب کاری . ۳ - مستوفی .

معنی کلمه مجاهز در فرهنگ عمید

۱. کسی که اسباب کاری را فراهم کند.
۲. حریف قمار، حریف در بازی نرد، شطرنج، و جز آن.

معنی کلمه مجاهز در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - فراهم کنند. وسایل و اسباب کاری . ۲ - تاجر مالدار و غنی. توضیح در مغرب مطرزی آمده : مجاهز در اصطلاح عامه بازرگان مالدار است و گویا مراد ایشان مجهز باشد یعنی کسی که مال التجار. فاخر به تجار دیگر می دهد و روان. سفر می کند یا خود او با آن مال سفر میکند و کلمه به مجاهز تحریف شده باشد . ۳ - خزانه دار مستوفی : جهان وظایف روزی وامن باز گرفت مجاهزان فلک را مگر که مایه نماند . ۴ - حریف قمار در بازی نرد و شطرنج و غیر آن : تا حریف ظریف و کعبتین راست و مجاهز امین نباشد در آن شروع نشاید پیوست . ۵ - قمار باز مقامر : قمر شد با سر زلفش مقامر دل من برده شد کاریست نادر . دلم باید جهاز اندر میانه چو زلفش با قمر باشد مقامر . مجاهز بود و حاصل خود نیامد مرا خصلی ازان خصمان جائر . ( معزی ) که در آن جهاز را بمعنی چیزی که بر سر آن قمار کنند و مجاهز را ظاهرا بمعنی قمار باز بکار برده است . ۶ - فراهم آورنده و سازند. اسباب جنگ و قتال : مجاهدان نفاذ تو همچو باد عجول مجاهزان وقار تو همچو خاک صبور . ( انوری ) دو لشکر صف زده در خانه ها شان پس هر لشکری یکی مجاهز . ( ناصر خسرو ص فد ) جمع : مجاهزین . یا مجاهز ارواح . ۱ - خدای تعالی : دمش خزینه گشای مجاهز ارواح دلش خلیف. کتاب معلم اسما . ( خاقانی ) ۲ - پیامبر اسلام ص . یا مجاهز کان . ( معدن ) آفتاب خورشید : وی ز خرج کفت مجاهز کان کرده با آفتاب انبازی . ( انوری )

معنی کلمه مجاهز در ویکی واژه

حریف در قمار، حریف در بازی نرد و شطرن
فراهم کنندة وسایل و اسباب کا
مستوفی.

جملاتی از کاربرد کلمه مجاهز

مبارزان همه بر بارها فکنده عنان مجاهزان همه بر کوهها کشیده مهار
مجاهز بود و حاصل خود نیامد مرا خَصلی‌ از آن خصمان جائر
به رسته های چمن بر مجاهزان بهار همه ز کیسۀ خلقت کنند عطّاری
مجاهزان امل را همی زده منزل شمایل تو تلقّی کند به صد اعزاز
نهد مجاهز خلق تو از نفایس عطر هزارگونه بضاعت در آستین صبا
بی مایه مجاهز خلق تو باد صبح نرخ عبیر و رونق عطار نشکند
ز عالمهای علوی یک مجاهز نگوید آنچه ما گفتیم هرگز
آن مبارز میدان مجاهده، آن مجاهز ایوان مشاهده، آن عامل کارگاه هدایت، آن کامل بارگاه عنایت، آن صوفی صافی، بشر حافی رحمة الله علیه، مجاهدة عظیم داشته است و شانی رفیع، و مشار الیه قوم بود. فضیل عیاض دریافته بود، و مرید خال خود بود، علی بن حشرم، و در علم اصول و فروع عالم بود. مولد او از مرو بود. به بغداد نشستی و ابتدای توبه او آن بود که شوریدة روزگار بود. یک روز مست می‌رفت. کاغذی یافت بر آنجا نوشته بسم الله الرحمن الرحیم. عطری خرید و آن کاغذ را معطر کرد و به تعظیم آن کاغذ را در خانه نهاد. بزرگی آن شب به خواب دید که گفتند: بشر را بگوی طیبت اسمنا فطیبناک و بجلت اسمنا فبجلناک و طهرت اسمنا فطهرناک فبعزتی لاطیبن اسمک فی الدنیا و الاخرة. آن بزرگ گفت: مردی فاسق است. مگر به غلط بینم می‌بینم.