مجانین

معنی کلمه مجانین در ویکی واژه

جِ مجنون ؛ دیوانگان.

جملاتی از کاربرد کلمه مجانین

خرد که قید مجانین عشق می‌فرمود به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
ای پیر عقل بین که درین دارم همخانه کرده اند مجانین را
گفتم که «نماز از چه بر اطفال و مجانین واجب نشود تا نشود عقل مجبر؟»
چارهٔ درد مجانین محبت نبود مگر آن سلسله جعد معنبر گیرند
مپرس از من حدیث زلف پرچین مجنبانید زنجیر مجانین
عاقلان گر غافلند از حال خسرو، عیب نیست از مجانین کی خبر دارند ارباب عقول؟
برو، ای خواجه عاقل، بنشین گوشه عفت نکنی فهم معانی، نبری ره بمجانین
کجا برند مجانین نصیحتِ عقلا که پند از او و نصیحت نمی کنند قبول
عنانِ عزم به تسلیم داده اند مجانین مرادِ قیس میسّر نشد به بازویِ نوفل
و اما درجهٔ سیم ذکر حقیقی است و آن شهود ذکر حقست ترا، قال اللّه عز و جل: واذکر ربک اذا نسیت. ای نسیت نفسک و غیره فی ذکرک ثم نسیت ذکرک فی ذکرک، ثم نسیت فی ذکر الحق ایاک کل ذکر. و مصطفی گوید : اذکرواللّه. کثیراً و اذکرو اللّه حتی یقولو مجنون مجانین، سبق المفردون، الخبر انا جلیس من ذکرنی، فی الخبر.