مجالست. [ م ُ ل َ / ل ِ س َ ] ( ع اِمص ) همنشینی. ( غیاث ). همنشینی و معاشرت. ( ناظم الاطباء ). نشست و برخاست. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان الفی تازه گشته بود. ( کلیله و دمنه ). نادان را از مجالست دانا... ملال افزاید. ( کلیله و دمنه ).به مطالعه کتب و مجالست اهل ادب پرداخت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337 ). به مجالست و مؤانست و منادمت خویش مخصوص گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). او را در کنف عاطفت و رحمت خویش گرفت و به مجالست و مؤانست و منادمت و منافثت خود اختصاص داد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 299 ). و امروز که جواذب همتم از مجالست آحاد به منافثت اکابر کشید... نظر از خسایس مراتب امور بر عوالی نهادم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 236 ). به مجالست و منافثت اهل آن بقعه که شاه رقعه هفت کشور است تزجیت ایام نامرادی می کردم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 9 ). زاغ گفت جوانمردا من از سر مخالصتی تمام به مجالست تو رغبت نمودم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 273 ). باری عزشانه... پادشاه دین پرور عدل گستر را... به روی خوب و... و تبرّک به مجالست ارباب ورع... ممتاز گردانیده است. ( المعجم چ دانشگاه ص 13 ). خوبرویی که درون صاحبدلان به مجالست او میل کند. ( گلستان ). فرش هوس در نوردم و گرد مجالست نگردم. ( گلستان ). - مجالست داشتن ؛ همنشین شدن. همنشینی کردن. همنشینی داشتن : کیست که... با زنان مجالست دارد ومفتون نگردد. ( کلیله و دمنه ). مجالسة. [ م ُ ل َ س َ ] ( ع مص ) همنشینی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مجالست شود.
معنی کلمه مجالست در فرهنگ معین
(مُ لِ سَ ) [ ع . مجالسة ] (مص ل . ) همنشینی و معاشرت .
معنی کلمه مجالست در فرهنگ عمید
۱. همنشینی کردن، با کسی نشستن. ۲. همنشینی.
معنی کلمه مجالست در فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) همنشینی کردن . ۲ - ( اسم ) همنشینی : ... و بروی خوب و خلق خوش ... و تبرک بمجالست ارباب ورع ... از ملوک عالم ممتاز گردانیده است .
معنی کلمه مجالست در ویکی واژه
مجالسة همنشینی و معاشرت.
جملاتی از کاربرد کلمه مجالست
بعد از مفارقت او عزم کردم و نیت جزم که بقیت زندگانی فرش هوس درنوردم و گرد مجالست نگردم.
آن که نشست و خاست و دوستی با درویشان دارد و از مجالست توانگران حذر کند. رسول (ص) گفت، «با مردگان منشینید». گفتند، «آن کیانند؟» گفت، «توانگران». و سلیمان (ع) در مملکت خویش هرکجا مسکینی دیدی با وی بنشستی و گفتی مسکینی با مسکینی بنشست. و عیسی (ع) هیچ نام دوست تر از آن نداشتی که گفتندی «یا مسکین» تا رسول ما (ص) گفت، «بارخدایا تا زنده داری مرا مسکین دار، چون بمیرانی مکسین میران و چون حشر کنی با مسکینان کن». و موسی (ع) گفت، «بارخدایا تو را کجا طلب کنم؟» گفت، «نزد شکسته دلان».
با شاهدان مجالست و توبه برقرار این خود حکایتی است که در ممکنات نیست