مجاذبت. [ م ُ ذَ ب َ / م ُ ذِ ب َ ] ( ع مص ) مجاذبة. منازعت کردن : و ملک می داند... که میان من و گاو هیچ چیز از اسباب منازعت و دواعی مجاذبت و عداوت قدیم... نبود. ( کلیله و دمنه ). یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست ، برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 89 ). و رجوع به مجاذبة و مجاذبه شود. مجاذبة. [م ُ ذَ ب َ ] ( ع مص ) با کسی نزاع کردن در کشیدن چیزی.( تاج المصادر بیهقی ). منازعت کردن. جِذاب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). منازعت کردن با هم درکشیدن چیزی. ( آنندراج ). || برگردانیدن کسی را ازجای. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || با یکدیگر چیزی را کشیدن. ( آنندراج ).
معنی کلمه مجاذبت در فرهنگ معین
(مُ ذَ یا ذِ بَ ) [ ع . مجاذبة ] (مص م . ) نزاع کردن و کشمکش کردن .
معنی کلمه مجاذبت در فرهنگ عمید
۱. همدیگر را کشیدن. ۲. با هم نزاع کردن. ۳. نزاع و کشمکش.
معنی کلمه مجاذبت در ویکی واژه
مجاذبة نزاع کردن و کشمکش کردن.
جملاتی از کاربرد کلمه مجاذبت
و غالب ظن آنست که قاصدان،آن گوشت در منزل شگال نهاده باشند، و این قدر در جنب کید حاسدان و مکر دشمنان اندک نماید. و محاسدت اهل بغی پوشیده نیست خاصه جایی که اغراض معتبر در میان آمد. و مرغ در اوج هوا و ماهی در قعر دریا وسباع در صحن دشت از قصد بدسگالان ایمن نتواند بود، و شکره اگر صیدی کند هم آن مرغان که در پرواز از وی بلندتر باشند و هم آن که از وی پستتر باشند در آن قدر گرد مغالبت و مجاذبت برآیند؛ و سگان برای استخوانی که در راه یابند با یک دیگر همین معاملت بکنند؛ و خدمتگاران تو در منزلهایی که کم از رتبت شگال است حسد را میدارند، اگر در آن درجه منظور مناقشتی رود بدیع نیاید. در این کار تاملی شافی فرمای و تدارک آن از نوعی اندیش که لایق بزرگی تو باشد، که چون حقیقت حال شناخته گشت کشتن او بس تعذری ندارد.