مثلاً
معنی کلمه مثلاً در فرهنگ معین
معنی کلمه مثلاً در فرهنگ عمید
معنی کلمه مثلاً در فرهنگ فارسی
معنی کلمه مثلاً در دانشنامه اسلامی
معنی مُصْبِحِینَ: آنانکه به هنگام دمیدن صبح در وضعیتی قرار می گیرند یا کاری را انجام می دهند.(مثلاً "فَتَنَادَوْاْ مُصْبِحِینَ " یعنی یکدیگر را صبح زود صدا زدند)
معنی نَحْبَهُ: پیمانش (کلمه نحب به معنای نذری است که محکوم به وجوب باشد ، مثلا وقتی گفته میشود فلان قضی نحبه معنایش این است که فلانی به نذر خود وفا کرد )
معنی نَفْساً: شخصی - کسی (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نَفْسِی: خودم (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نُقَیِّضْ لَهُ: بر او می گماریم - نزدش می بریم (کلمه نقیض از مصدر تقییض است که هم به معنای تقدیر است ، و هم چیزی را نزد چیزی بردن . مثلاً قیضه له یعنی فلانی را نزد فلان کس آورد)
معنی مُشْرِقِینَ: آنانکه به هنگام طلوع خورشید در وضعیتی قرار می گیرند یا کاری را انجام می دهند.(مثلاً عبارت "فَأَتْبَعُوهُم مُّشْرِقِینَ "یعنی هنگام طلوع خورشید در پی آنان به تعقیب آنان پرداختند)
معنی نَفْسٍ: نفـْس - جان - خود (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نَفْسِهِ: خودش - نفسش - جانش (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نَّفْسِهَا: خودش - نفسش - جانش (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نُّفُوسُ: نفسها - جانها(کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی نُفُوسِکُمْ: نفسهایتان - جانهایتان- دلهایتان(کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است)
معنی ظُهُورُهُمَا: کمرهای آن دو(چون وقتی از اعضای جفتی دو نفر صحبت می کنیم از صیغه جمع استفاده می کنیم چون مثلاً دو نفر چهارچشم دارند لذا از عبارت " أعینهما " استفاده می شود و این قاعده برای اعضای تکی دو نفر هم مصطلح شده است مثل "ظهورهما")
معنی یُلْقِی: القاء می کند (کلمه القاء به معنای طرح و افکندن است و این از مواردی است که باب افعال معنی متضاد با سایر بابها دارد. مثلاً در ملاقات و تلاقی رسیدن و روبروشدن دو چیز به یکدیگر منظور است و در القاء جدا شدن )
معنی سَبِّحِ: تسبیح گو - از عیب و نقص بری بدان (در عبارت "سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ " منظور این است که بوسیله ستودن پروردگارت او را از عیب بری بدان مثلاً بگو او نتها ناتوان نیست بلکه توانای بی نهایت است )
ریشه کلمه:
مثل (۱۶۹ بار)
(بروزن فرس) مانند، دلیل، صفت، عبرت، علامت، حدیث و مثل دائر (اقرب) قاموس از جمله صفت، حجّت و حدیث را ذکر کرده است وآن به معنی شبیه ومانند نیز آمده است چنانکه گفته شد، طبرسی ذیل آیه . تصریح کرده است. و در کشاف و جوامعالجامع «حال» را نیز از معانی آن شمرده است. راغب میگوید: مَثَل (بروزن فرس) قولی است درباره چیزی که شبیه است به قولی درباره چیزی دیگر تا یکی آن دیگری را بیان و مجسّم کند. نگارنده گوید: بیشتر موارد استعمال آن در قرآن همان قول راغب است گر چه در معانی دیگر نیز چنانکه خواهیم گفت آمده است. و خداوند جریانی و حکایتی و قولی میآورد سپس مطلب مورد نظر را با آن تطبیق میکند، در واقع مثل برای تفهیم مطلب و اشباع ذهن شنونده آورده میشود مثل . اکنون به بعضی از آیات اشاره میکنیم: 1- . مثل در این آیه به معنی صفت و حال است یعنی حال و جریان عیسی در پدر نداشتن مانند جریان آدم است که خدا را از خاکش آفرید. 2- . مراد از مثل در آیه چنانکه گفتهاند صفت است که موصوف را مجسّم میکند درباره ترکیب آن گفتهاند «مثل» مبتداء و خبر آن محذوف است و گفتهاند: تَجْری مِنْ تَحْتِها... خبر مبتداء و به قولی در آن موصوف حذف شده و تقدیر «مَثَلُ الْجَنَّة... جَنَّةٌ تَجْری» است ولی به نظر میآید که «تَجْری...» در جای خبر بوده باشد ایضاً آیه . 3- . ظاهراً مراد از مثل در این آیه به معنی حدیث و سؤال است آیه ماقبل چنین است «وَقال الَّذینَ کَفَروُا لَوْلا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَرِتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً» سؤال کفّار آن بود که چرا قرآن همگی یکدفعه نازل نمیشود؟ در جواب فرموده: تدریجی بودن آن بدان علّت است که قلب تو مطمئن و ثابت باشد و پیوسته بودن وحی سبب تثبیت قلب تو است و اگر یکدفعه نازل میشد و وحی منقطع میگردید دلت آن ثبات دائمی را نداشت. آنوقت در آیه مانحن فیه فرموده: هیچ سؤالی و اشکالی پیش تو نمیآورند مگر آنکه جواب حقیقی آن را میآوریم و جوابی که معنایش از سؤال آنها بهتر است. 4- . مُثلی مؤنّث اَمْثَلَ به معنی افضل و اشرف است. 5- . مَثُلات جمع مَثُلَة به معنی عقوبت است زیرا میان عقوبت و عقوبت شده تماثل است یعنی: عقوبتها پیش از آنها گذشته است. و یا به قول راغب مثله عقوبتی است که بر قومی وارد میشود و بر دیگران مثل میگردد. 6- . گفتهاند مراد از مثل وصف است یعنی برای اوست صفت عالیتر در آسمانها و زمین که برای هیچ یک از موجودات آن صفت نیست و به آفریدن و اعاده خلقت قادر است. 7- . مثلاً ظاهراً به معنی وصف است چنانکه از آیه ماقبل روشن میشود. 8- . مثل در آیه به معنی عبرت است که به صورت مثل سائر آمده یعنی فرعونیان را در ردیف گذشتگان و هلاک شدگان قرار دادیم و نیز عبرتی گرداندیم برای آیندگان. 9- . ظاهر آن است که: چون مشرکان حالات عیسی «علیه السلام» را شنیدند که بدون پدر متولد شده و دیدند که نصاری او را پسرخدا میدانند و پرستش میکنند، گفتند: جایی که عیسی معبود باشد خدایان ما بهتر از اوست. و نیز ظاهر آن است که از قصّه عیسی که قرآن نقل میکند اعراض کرده و فقط به معبود بودنش در نزد نصاری چسبیدهاند آیات بعدی معبودیت او را نفی میکند. *** تمثال به معنی مجسّمه است راغب گفته: «اَلتِمْثالُ :اَلشَّیْءُ الْمُصَوَّرُ» جمع آن تماثیل است . این مجسّمهها (بتها) چیستند که پیوسته آنها را عبادت میکنید؟!! * . یعنی جنّ برای سلیمان آنچه میخواست از کاخها، مجسّمهها و کاسههایی به بزرگی حوضها میساختند. ظهور تماثیل در اعم است آیا در شریعت تورات مجسّمه ساختن جایز بود که سلیمان دستور میداد برایش بسازند؟ ایضاً آیه . که صریح است در اینکه عیسی «علیه السلام» مجسّمه پرنده میساخت. طبرسی رحمه الله ذیل آیه . فرموده: مجسّمه ساختن محذوری ندارد فقط مکروه است و امّا آنچه از رسول خدا نقل شده که آن حضرت مصوّرین را لعنت کرده مراد کسانیاند که خدا را به خلق تشبیه میکنند یا عقیده دارند که خدا دارای صورتی است. به نظر طبرسی ساختن مجسّمه برای پرستش حرام است نه مطلق ساختن. ولی شیخ رحمه الله در مکاسب محرمه فرموده: ساختن مجسّمه ذوات ارواح بلا خلاف حرام است و در مستند بر حرمت آن ادعای اجماع کرده است ایضاً محقق ثانی فرموده: حرام است اجماعاً. نگارنده گوید: در روایت صحیحه بقباق از امام صادق«علیه السلام» درباره «مایَشاءُ مِنْ مَحاریبَ وَ تَماثیلَ...» نقل شده که فرمودند: «وَاللهُ ماهِیَ تَماثیلُ الرِجالِ وَ النِساءِ وَ لاکِنَّهَا الشَّجِرُ وَ شِبْهُهُ» بخدا آنها مجسّمه مردان و زنان نبود بلکه مجسّمه درخت و نحو آن بود. این روایت درمجمع نقل شده و در مصباح الفقاهه در بحث حرمة التصویر به صحت آن تصریح شده است. امّا جریان عیسی «علیه السلام» آن یک وجه استثنایی بود برای اثبات و نشان دادن معجزه. والله العالم. امّا آنچه از حسن مفسر نقل شده که در آنروز عمل مجسّمه حرام نبود وآن منحصر به شریعت اسلام است روایت صحیحه آن را دفع میکند. والله اعلم. *** . آیه درباره آمدن فرشته است پیش مریم مراد از تمثّل آن است که در عین ملک بودن به نظر مریم بشر میآمد نه اینکه واقعاً بشر شده بود رجوع شود به«جن» بند 12.
معنی کلمه مثلاً در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه مثلاً
ای عزیز آشنایی درون را اسباب است و پختگی او را اوقات است و پختگی میوه را اسباب است؛ کلی آنست که آشنایی درون چنان پدید آید به روزگار که پختگی در میوه و سپیدی در موی سیاه و طول و عرض در آدمی که به روزگار زیادت میشود و قوی میگردد، اما افزونی و زیادتی که به حس بصرو چشم سر آنرا ادراک نتوان کرد الا به حس اندرونی و به چشم دل؛ و این زیادتی خفی التدریج باشد، در هر نفسی ترقی باشد چون سفیدی در موی سیاه و پختگی در میوه و شیرینی در انگور؛ اما به یک ساعت پیدا نشود بلکه هر ساعتی تو افزونی و زیادتی پذیرد. اما پختگی که در میوه پدید آید آن را اسباب است: خاک بباید و آب بباید و هوا بباید و تابش آفتاب و ماهتاب بباید «واختِلافُ اللّیلِ و النّهار» بباید؛ این اسباب ظاهر است و اسبابی دیگر بباید چون زحل و مشتری و ستارگان ثابت بباید و هفت آسمان و بعضی از عالم ملکوت بباید چون فرشتگان مثلاً: مَلَک الریح فریشتهٔ با دو فریشتهٔ زمین و فریشتهٔ باران و فریشتهٔ آسمان؛ و معبود این همه یکیست که اگر نه او بودی، خود وجود همه محو بودی و جملهٔ معدومات به تقدیر موجود بودی و جملهٔ موجودات به تقدیر، عدم بودی.
دانی چه میگوید؟ اگر توانگری و درویشی قصد عالم عشق کنند، مثلاً در دست توانگر چراغ افروخته و در دست درویش هیزم نیم سوخته باشد، نسیمی که از آن عالم بوزد چراغ افروخته توانگر را بنشاند و هیزم درویش را افروزاند، انا عند المنکسرة قلوبهم.
دریغا «کَلِمَ الناس علی قَدَرِ عقولِهم» پندی تمامست؛ أما درین ورقها بعضی سخنها گفته شود که نه مقصود آن عزیز بود، بلکه دیگر از محبان باشد که وقت نوشتن حاضر نباشند، ایشان را نیز نصیبی باید تا نپنداری که همه مقصود تویی. زیرا که هر که چیزی شنود که نه مقام وی بود ونه در قدر فهم وی باشد، ادراک و احتمال آن نکند. تو ای عزیز پنداری که قرآن مجید خطابست با یک گروه یا با صد طایفه یا با صدهزار؟ بلکه هر آیتی و هر حرفی خطابست با شخصی، و مقصود شخصی دیگر بلکه عالمی دیگر. وآنچه درین ورقها نوشته شد، هر سطری مقامی و حالتی دیگر است و از هر کلمهای مقصودی و مرادی دیگر، و با هر طالبی خطابی دیگر که آنچه با زَیْد گفته شود نه آن باشد که با عمرو بود، و آنچه خالد بیند بکر مثلاً نبیند.
اوراد طالبان و سالکان آن باشد که به اجتهاد و بندگی مشغول شوند و زمان را که قسمت کرده باشند در هر کاری تا آن زمان موکّل شود ایشان را همچون رقیبی، به حکم عادت [بدان کار کشد] مثلاً چون بامداد برخیزد آن ساعت به عبادت اولیتر که نفس ساکنتر است و صافیتر، هرکس بدان نوع بندگی که لایق او باشد و اندازهٔ نفس شریف او میکند و بجا میآرد وَ اِناّ لَنَحْنُ الصَّافوْنَ وَ اِنَّا لَنَحْنُ المُسَبِّحُوْنَ . صدهزار صف است هرچند که پاکتر میشود پیشتر میبرند و هرچند کمتر میشود به صف ِ پستر میبرند؛ که اَخرُّوْهُنَّ مِنْ حَیْثُ اَخَّرَهُّنَ اللهُّ . این قصّه دراز است و ازین دراز هیچ گزیر نیست هرکه این قصّه را کوتاه کرد عمر خود را و جان خود را کوتاه کرد اِلّا مَنْ عَصَمَ اللّهُ . و امّا اوراد واصلان به قدر فهم میگویم؛ آن باشد که بامداد، ارواح ِ مقدس و ملایکهٔ مطهر و آن خلق که لایَعْلَمُهُمْ اِلَّا اللهُّ که نام ایشان مخفی داشته است از خلق از غایتِ غیرت، به زیارت ایشان بیایند وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُوْنَ فِیْ دِیْنِ اللّهِ وَ الْمَلَائِکَةُ یَدْخُلُوْنَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بَابٍ. تو پهلوی ایشان نشستهای و نبینی و از آن سخنها و سلامها و خندهها نشنوی و این چه عجب میآید که بیمار در حالت نزدیک مرگ خیالات بیند که آنکه پهلوی او بوَد خبر ندارد و نشنود که چه میگوید. آن حقایق هزار بار از این خیالات لطیفتر است و این تا بیمار نشود نبیند و نشنود و آن حقایق را تا نمیرد پیش از مرگ نبیند. آن زیارتکننده که احوال نازکی اولیا را میداند و عظمت ایشان را و آنچ در خدمت او از اول بامداد چندین ملایک و ارواح مطهر آمدهاند بیشمار توقف میکند تا نباید که در میان چنان اوراد درآیند شیخ را زحمت باشد چنانک غلامان به در ِسرای پادشاه حاضر شوند هر بامداد، وردشان آن باشد که هر یک را مقامی معلوم و خدمتی معلوم و پرستشی معلوم، بعضی از دور خدمت کنند و پادشاه دریشان ننگرد و نادید آرد الا بندگانِ پادشاه بینند که فلان، خدمت کرد. چون پادشاه شد ورد او آن باشد که بندگان بیایند به خدمت وی از هر طرفی، زیرا بندگی نماند تَخَلَّقُوْا بِاخْلَاق اللهِّ حاصل شد کُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَ بَصراً حاصل گشت و این مقامی است سخت عظیم؛ گفتن هم حیف است که عظمت آن به عین و ظی و میم و تی در فهم نیاید. اگر اندکی از عظمت آن، راه یابد نه عین و نه مخرج حرف عین مانَد نه دست مانَد و نه همّت مانَد. از لشکرهای انوار، شهر ِ وجود خراب شود اِنَ الْمُلوُکَ اِذَا دَخَلِوْا قَرْیَةً اَفْسَدُوْهَا . شتری در خانهی کوچک در آید خانه ویران شود امّا در آن خرابی هزار گنج باشد. (شعر) گنج باشد به موضع ویران سگ بوَد سگ بجای آبادان. و چون شرح مقام سالکان را دراز گفتیم شرح احوال واصلان را چه گوییم؟ الا آن را نهایت نیست این را نهایت هست؛ نهایت سالکان وصال است؛ نهایت واصلان چه باشد؟ آن وصلی که آن را فراق نتواند بودن. هیچ انگوری باز غوره نشود و هیچ میوهٔ پخته باز خام نگردد. (شعر) حرام دارم با مردمان سخن گفتن و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم. واللهّ دراز نمیکنم کوته میکنم. (شعر) خون میخورم و تو باده میپنداری جان میبری و تو داده میپنداری. هرک این را کوتاه کرد چنان بود که راه راست را رها کند و راه بیابان مهلک گیرد که فلان درخت نزدیک است.
مثلاً ممکن است در کدی، ادامهٔ کد، مربوط به بررسی گذرواژه باشد. در آن حالت با این کار آن بخش از کد، کامنت گرفته میشود و پردازش نمیشود. به این ترتیب نفوذگر بدون واردکردن گذرواژه از مانع میگذرد.