معنی کلمه مثبت در لغت نامه دهخدا
- مثبت گردانیدن ؛ ثبت کردن. نوشتن : و ذکر او در دواوین و دفاتر مثبت گرداند. ( چهارمقاله ص 44 ).
|| خلاف منفی. ( اقرب الموارد ). آنچه منفی نباشد. مقابل منفی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آنچه به طریق اثبات باشد :
نفی آن یک چیز و اثباتش رواست
چون جهت شد مختلف ، نسبت دوتاست
مارمیت اذرمیت از نسبت است
نفی و اثبات است و هر دو مثبت است.مولوی ( مثنوی چ نیکلسون ج 3 ص 208 ).- جمله مثبت ؛ جمله ای که فعل در آن به طریق اثبات بکار رفته باشد: رستم سهراب را کشت. خدا داناست.
- فعل مثبت ؛ ضد فعل منفی. ( ناظم الاطباء ). فعلی که بر وقوع کاری به وجه اثبات دلالت کند:رفت. می رود.
|| محاسبان گویند آنچه در جبر و مقابله ذکر می شود اگر نفی را بدان راهی نباشد آن را مثبت و تام و زائد و مال گویند و اگر نفی بدان راه یابد منفی و ناقص و دین گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || پالان بسته شده به ثبات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پالان بسته شده باثبات یعنی دوالی که بدان پالان را می بندند. ( ناظم الاطباء ). || بیماری که حرکت کردن نتواند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بیماری که حرکت کردن نتواند و ملازم بستر باشد. ( ناظم الاطباء ).
مثبت. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) کسی که مقرر می کند و بر پا میدارد و ثابت می کند. ( ناظم الاطباء ). اثبات کننده. ثابت کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || آن که از ثقل برخاستن نتواند و پیوسته ملازم فراش باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کسی که بطور قطع می داند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).