معنی کلمه متین در لغت نامه دهخدا
رایش چنانکه لفظ بزرگان بود متین
عزمش چنانکه بازوی گردان بود قوی.فرخی.عزمش چو عزم و حجت پیغمبران درست
رایش چو رأی دولت نیک اختران متین.فرخی.گر مرا فرموده بودی خسرو بنده نواز
بهتر از دیوان شعرت پاسخی کردم متین.منوچهری.یگانه گشته از اهل زمانه
به الفاظ متین و رای متقن.منوچهری.نعمت فردوس یک لفظ متینش را ثمر
گنج باد آورد یک بیت مدیحش را ثمن.منوچهری.مغرور به حول و قوت قدرخان و کثرت مدید و بأس شدید و حبل متین و بسطت و تمکین او. ( ترجمه تاریخ بیهقی ایضاً ص 297 ).
قران بود و شمشیر پاکیزه حیدر
دو بنیاد دین متین محمد.ناصرخسرو.چه سخن نیکو و متین رانده اند و بر ایراد قصه اقتصار نموده. ( کلیله و دمنه ).
قرآن شفا شناس که حبلی است بس متین
سنت نجات دان که صراطی است مستقیم.خاقانی.زیر طناب خیمه ات عرش خمیده رفت و گفت
ای خط جدول هدی حبل متین دیگری.خاقانی.ناصرالدین به حزمی متین و قدمی ثابت آن حمله را رد کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 150 ). موصوف به رای رزین و حزم متین. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 279 ).
متین. [ م ِ ] ( اِ ) بیل. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به میتین شود.
متین. [ م َ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ). من اسمائه تعالی. ( از محیطالمحیط ). از نامهای خداوند تبارک و تعالی. ( ناظم الاطباء ).
متین. [ م َ ] ( اِخ ) یکی از اسماء رسول صلی اﷲ علیه و علی آله و سلم. ( غیاث ) ( آنندراج ).