معنی کلمه متیقن در لغت نامه دهخدا
- متیقن گردیدن ؛ متیقن گشتن. به یقین دانستن چیزی : رنگ از رخ پریده متیقن به قتل خود گردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ، ص 271 ).
|| بی گمان دانسته شده. یقین و بی شبهه و بیگمان و محقق و ثابت. و رجوع به تیقن شود. || تفتیش کننده و تفحص کننده. ( ناظم الاطباء ).
متیقن. [ م ُ ت َ ی َق ْ ق َ ] ( ع ص ) بی گمان و به یقین دانسته. یقین و بر کنار از شبهه و گمان و تردید.
- قدر متیقن ؛ آنچه بر آن یقین باشد. آنچه به یقین در تمام اقوال و عقاید و مفاهیم مختلف وجود دارد. قدر مسلم چنانکه در مشکوک بودن حکمی نسبت به موضوعی میان حرمت و وجوب ، وجود حکم نسبت به آن موضوع قدر متیقن است ولی وجوب یا حرمت آن مورد شک و خلاف است. ( از فرهنگ فارسی معین ).