متکفل. [ م ُ ت َ ک َف ْ ف ِ ] ( ع ص ) ضامن ومتعهد. ( غیاث ). ضامن و متعهد و پذیرفتار کسی گردنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ضامن و متعهد و کفیل و آن که پذیرفتاری از کسی میکند. پرستار و پذیرفتار و عهده دار. ( ناظم الاطباء ) : و استاد عبدالملک واعظ از جمله صلحای ائمه بود وبه مصالح خلق متکفل. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و کودک نادان که او را متکفل امور دین و دنیا و راعی مصالح خود میدانستند. ( جهانگشای جوینی ). و روزها از آن ابامینمود و متکفل این وثیقه جسیمه و متقبل این ودیعه عظیمه نمی گشت. ( جهانگشای جوینی ). و در ایفاء منافع و انتفاء مضار متکفل کمال. ( ترجمه محاسن اصفهان ). - متکفل شدن ؛ پذیرفتار شدن. عهده دار شدن. متکفل گشتن. متعهد شدن : مددخواست و به کفایت آن مهم متکفل شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267 ). جمع مهمات سلطنت را متکفل شد. ( عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 113 ). و رجوع به ترکیب بعد و تکفل شود. - متکفل گشتن ؛ متکفل شدن. قبول کردن. عهده دار گردیدن. رجوع به ترکیب قبل و تکفل شود. || عهده دار مخارج و نگهدار کسی بودن. در قوانین وظیفه عمومی ایران کسی که به تنهائی تکفل والدین پیر و از کار افتاده را بعهده داشته باشد متکفل شناخته می شود و از خدمت وظیفه معاف می گردد.
معنی کلمه متکفل در فرهنگ معین
(مُ تَ کَ فِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) عهده دار، کفیل .
معنی کلمه متکفل در فرهنگ عمید
کسی که انجام امری را بر عهده گرفته است، عهده دار.
معنی کلمه متکفل در فرهنگ فارسی
کسی که ضامن وعهده دارامری شده، کسی که امری رابرعهده گرفته باشد (اسم ) ۱ - عهده دار متعهد : خواست که او را امتحان نماید گفت که : پای. تو از مرتب. خلفایی گذشته باید که متکفل و کالت دیوان اعلی گردی . ۲ - پایندان ضامن . ۳ - آنکه مخارج کسی را بعهده دارد جمع : متکفلین .
جملاتی از کاربرد کلمه متکفل
و اما کسی که به خدمت ایشان مشغول باشد سبیل او آن بود که ملازمت کاری نماید که به صدد آن کار بود و مواظبت کند بر وظیفه ای که متکفل آن شده باشد، و جهد کند در آنکه نصب العین مخدوم باشد به هر وقت که او را طلب کند، و از مداومت حضور که مؤدی بود به ملالت هم احتراز نماید، چه ملالت از کثرت ازدحام مردم باشد، و چون زحمت خلق بر درگاه رؤسا بیشتر بود ایشان به ملالت اولی باشند، و باید که به هر کار که از مخدوم او صادر شود او را مدح گوید و آن کار را براستی ستایش کند، و چون تأمل کنند هیچ کار نبود در دنیا که آن را دو وجه نبود، یکی جمیل و دیگر قبیح، پس وجه جمیل هر کاری طلب کند و آن را حواله با مخدوم کند و در حضور و غیبت او بر ذکر محامد افعال او توفر نماید.
پس آن میزان عدل است در جمیع چیزها، و متکفل بیان جمیع مراتب حکمت عملیه است پس عادل واقعی واجب است که حکیمی باشد دانا به قواعد شریعت الهیه و عالم به «نوامیس» نبویه.
و بباید دانست که قوت تمییز و نطق در همه مردمان یکسان نیافریده اند، بلکه آن را در مراتب مختلف از غایتی که ورای آن نتواند بود تا حدی که فروتر ازان درجه بهایم بود مترتب گردانیده، و این اختلاف سببی از اسباب نظام شده، چنانکه یاد کرده آمد؛ و چون قوت تمییز متساوی نبود ادراک همه جماعت مبدأ و منتهی را، که با مدرکات دیگر در غایت مباینت اند، بر یک نسق نتواند بود، بلکه کسانی که به عقول کامل و فطرتهای سلیم و عادات مستقیم مخصوص باشند، و تأیید الهی و ارشاد ربانی متکفل هدایت ایشان شده، و ایشان به عدد در غایت قلت توانند بود، به معرفت مبدأ و معاد و کیفیت صدور خلق از مبدأ اول و انتهای همه با او بر وجه حق، به قدر آنچه در وسع امثال ایشان تواند آمد، رسیده باشند.
و همین قدر در مذمت این عمل کافی است که چنین معاصی خبیثه را وسیله تحصیل چرک دست مردم و اعتبار در نظر ابنای روزگار می گرداند گویا اعتقاد به این ندارد که متکفل روزی بندگان، آفریننده ایشان است پس هر کسی را که اندکی عقل بوده باشد باید تأمل کند و عاقبت این عمل را به نظر درآورد و بی وقعی و ذلت و مهانت صاحب آن را در دنیا، و عذاب او را در آخرت یاد کند و شرمساری و خجلت و اندوه و محنت خود را در آن روز، تفکر نماید و اگر منشأ آن، عداوت بوده باشد غوایل و مفاسد آن را متذکر گردد و اگر باعث آن، طمع مالی باشد به یقین بداند که هر کسی آن قدر مال و روزی که از برای او مقدر شده است خدا به او می رساند و قسمت او کم و زیاد نمی شود پس نفس خود را عتاب کند و او را پند و نصیحت دهد و آنچه از شریعت در مذمت این صفت رسیده ملاحظه نماید و در هر حال، مراقب احوال خود بوده باشد که مرتکب این عمل نگردد و به عذاب اخروی گرفتار نشود.