متنعم
معنی کلمه متنعم در فرهنگ معین
معنی کلمه متنعم در فرهنگ عمید
معنی کلمه متنعم در فرهنگ فارسی
( اسم ) آنکه از نعمتهای حیات برخوردار است خداوند نعمت : ... تحسر همی خوردم که جوان بود . و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت . جمع : متنعمین .
معنی کلمه متنعم در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه متنعم
و یک روز میگذشت و جماعتی ازمتنعمان دنیا به عمارت و تماشاء دنیا مشغول شده بودند شبلی نعرهٔ بزد وگفت: دلهائیست که غافل مانده است از ذکر حق تالاجرم ایشان را مبتلا کردهاند به مردار و پلیدی دنیا.
محتاجم و، در کشور فقرم متنعم؛ درویشم و، در مملکت صبر امیرم
سوز اهل نیاز نشناسد متنعم درون پردهٔ ناز
همه از نعمت خدای جهان متنعم در آشکار و نهان
متنعمّان چه دانند مشقت فقیران که چگونه روز باشد شب حبس بر اسیران
مصاحبان متنعم، چو من ازین نعمت؛ نشسته پهلوی من بر بساط ناز و نعیم
شیخ گفت منعمان دنیا بدنیا متنعماند و منعمان آخرت باندوه متنعماند.
به بام برشدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم. هیچ آوازی نشنیدم که بر گذشتن او دلیل بودی. سورهٔ فاتحه بخواندم و از آن جانب بدمیدم و گفتم: الهی و سیدی و مولای! تو گفتهای در کلام مبرم و کتاب محکم «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین» و تحسر همی خوردم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت.
همیشه حال دل قاسمی چنین بودست بدرد او متنعم، بعشق او دلشاد
ز خوان نعمتم ای شه مران چه می شود آخر اگر شود متنعم به دولت تو گدایی