متمشی

معنی کلمه متمشی در لغت نامه دهخدا

متمشی. [ م ُ ت َ م َش ْ شی ] ( ع ص ) دونده و راننده. ( ناظم الاطباء ). جاری و روان شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به تمشی شود. || فارسیان بمعنی سرانجام یافتن کار و سرانجام پذیر استعمال نمایند. ( آنندراج ).
- متمشی شدن کار و جز آن ؛ جریان یافتن آن. به سامان رسیدن و برقرار گشتن آن : تابه مدد رأی و کمال دهای ایشان کار پسر متمشی شود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ، ص 316 ). در مدتی نزدیک کار او به ثریا رسید و ریاستی متمشی شد که در بلاد خراسان بدان رونق و آئین کس نکرده بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438 ). و چون دانست که کاری متمشی نخواهد شد و اهل شهر غالب بودند از آنجا عزیمت سبزوارکرد. ( جهانگشای جوینی ). همت مصروف داشتم بر آن که مجموع این اخبار در یک کتاب بیابم یا از یک کس بشنوم مقدور و متمشی نشد. ( تاریخ قم ص 12 ).
- متمشی گردیدن ؛ سرانجام یافتن. سرانجام پذیرفتن :
از پی او مرو ای کبک که اینطور خرام
نیست کاری که ز هر کس متمشی گردد.سید اشرف ( از آنندراج ).

معنی کلمه متمشی در فرهنگ معین

(مُ تِ مَ شّ ) [ ع . ] (اِفا. ) رونده .

معنی کلمه متمشی در فرهنگ عمید

۱. راه رونده.
۲. [مجاز] انجام شده، جاری.

معنی کلمه متمشی در فرهنگ فارسی

( اسم ) مش کننده راه رونده .

جملاتی از کاربرد کلمه متمشی

پیش ازین، در بابی که بر بیان خیر و سعادت مقصور بود یاد کرده ایم که موجبات سعادت تکمیل قوای ناقصه است و بیان کردیم که تکمیل قوی به تحصیل فضایل چهارگانه متمشی شود، پس موجبات سعادت، اجناس فضائل چهارگانه بود و انواعی که در تحت آن اجناس باشد، و سعید کسی بود که ذات او مجمع این صفات بود. و چون یک جنس از این فضایل تعلق به قوت نظری دارد، و آن حکمت است، و سه جنس باقی، تعلق به عمل دارد، پس مظهر آثار حکمت نفس ناطقه بود و مظهر آثار سه جنس باقی بدن. و چون افعالی صادر می شود از مردم شبیه به افعال اهل فضائل، و در تمییز میان فضیلت و آنچه نه فضیلت بود به معرفت حقیقت هر فعلی، و تمییز میان آنچه مبدأ آن فضیلتی بود و آنچه مبدأ آن حالتی دیگر باشد غیر فضیلت، احتیاج است، پس در این فصل این معنی به شرح بیان کنیم.
صفت سیم شرک است و آن عبارت است از اینکه غیر از خدا دیگری را هم مصدر امری و منشأ اثری داند، و چنان داند که از غیر پروردگار هم کاری متمشی می شود پس اگر به عقیده آن غیر را بندگی و عبادت کند آن را شرک عبادت گویند و اگر آن را عبادت نکند و لیکن اطاعت کند او را در چیزی که رضای خدا در آن نیست آن را شرک طاعت گویند، و اول را شرک جلی و دوم را شرک خفی نامند و اشاره به این شرک است قول خدای تعالی که می فرماید: «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» یعنی «ایمان نمی آورند بیشتر ایشان به خدا مگر اینکه مشرک اند» و شبهه ای نیست در اینکه صفت شرک، اعظم بواعث هلاک و موجب خلود در عذاب دردناک و سبب حشر در زمره کفار است.