متمثل

معنی کلمه متمثل در لغت نامه دهخدا

متمثل. [ م ُ ت َ م َث ْ ث ِ ] ( ع ص ) پدیدکننده مثل و آنچه بر مثال چیزی بود. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اقامه کننده مثل و مثل آورنده. ( ناظم الاطباء ). || آن که قصاص میگیرد و پاداش میخواهد از کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تمثل شود. || مقلد ( ناظم الاطباء ). || کسی که درخواست میکند کنایه و یا استعاره و یا مثل را. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه متمثل در فرهنگ معین

(مُ تَ مَ ثِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) مثل آورنده .

معنی کلمه متمثل در فرهنگ عمید

۱. مثل آورنده.
۲. شبیه، مانند.
۳. آنچه به تصویر درآمده، متصور.

معنی کلمه متمثل در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - مثل آورنده . ۲ - مثال زننده. ۳ - شبیه شونده مقلد جمع : متمثلین .

جملاتی از کاربرد کلمه متمثل

ز مکر و شعبده عشق هان و هان بخبر باش که آن پری متمثل بصورت بشر آمد
دانستم که این معنی بتجربه و امتحان حکیمان و اختبار جلیسان راست گردد، پس روی از نظاره اطلال بتجربه رجال آوردم و فرقه فرقه را آزمایش می کردم و متمثل برین معنی.
گاه چو شیری متمثل شود تا برمد خلق از او چون شکار
و گاه باشد که مزاج زن را قوتی تام، قریب به قوت ذکوریت بوده، مزاج جگرش را حرارتی کامل باشد، و منی که از کلیه راست جدا شود حرارت آن اشد از آنچه از کلیه چپ منفصل می شود بوده باشد، به نوعی که آثار نطفه مرد از آن به ظهور رسد، و قائم مقام نطفه مرد شود و منفصل از کلیه چپ به جای نطفه زن شود و رحم در جذب و امساک، قوی باشد در این صورت هم ممکن است که هرگاه از خارج هم قوتی به زن رسد، از نطفه او به تنهائی فرزند متکون گردد همچنان که مریم بتول علیه السلام که بعد از آنکه روح القدس خود را در نزد او به صورت بشری متمثل کرد، و امداد روحانی از او به جمیع قوایش رسید، حضرت مسیح علیه السلام به وجود آمد.
چون ملایک به خلع و لبس صور متمثل شوند جای دگر
ابراهیم مرادی گوید، کی مردی پرسید ابراهیم قصار را: هل یبدی المحب بحبه او هل ینطق به او هل کتمانه؟ فانشاً یقول متمثلاً،