متعین
معنی کلمه متعین در فرهنگ معین
معنی کلمه متعین در فرهنگ عمید
۲. (صفت ) [قدیمی] سرآمد، برجسته.
۳. [قدیمی] مقرر، محقق.
معنی کلمه متعین در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آشکار شونده ظاهر . ۲ - مشخص ممتاز : مولانا یوسف شاه ... در فن کتابت مردی متعین بود . ۳ - محقق ثابت . ۴ - شخصی از طبق. اعیان جمع : متعینین .
لازم شونده
جملاتی از کاربرد کلمه متعین
آن بحر اندوه آن راسختر از کوه آن آفتاب الهی آن آسمان نامتناهی آن اعجوبه ربانی آن قطب وقت ابوالحسن خرقانی رحمةالله علیه سلطان سلاطین مشایخ بود و قطب اوتاد و ابدال عالم و پادشاه اهل طریقت و حقیقت و متمکن کوه صفت و متعین معرفت دایم به دل در حضور و مشاهده و به تن در خضوع ریاضت و مجاهده بود و صاحب اسرار حقایق و عالی همت و بزرگ مرتبه و در حضرت آشنایی عظیم داشت و در گستاخی کروفری داشت که صفت نتوان کرد. نقل است که شیخ بایزید هر سال یک نوبت به زیارت دهستان شدی به سرریگ که آنجا قبور شهداست چون بر خرقان گذر کردی باستادی و نفس برکشیدی مریدان از وی سؤال کردند که شیخا ما هیچ بوی نمیشنویم گفت: آری که از این دیه دزدان بوی مردی میشنوم مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن به سه درجه از من پیش بود بار عیال کشد و کشت کند و درخت نشاند.
پنجمین حس بودکه حضرت ذات متعین بود به محسوسات
آن استاد علم و بیان آن بنیاد کشف و عیان آن گمشده عشق و مودت آن سوخته شوق و محبت آن مخلص درد و اشتیاق شیخ وقت ابوعلی دقاق رحمةالله علیه و قدس الله سره العزیز امام وقت بود و شیخ عهد و سلطان طریقت و پادشاه حقیقت و زبان حق بود در احادیث و تفسیر و بیان و تقریر و وعظ و تذکیر شانی عظیم داشت و در ریاضت و کرامت آیتی بود و در لطایف و حقایق ومقام و حال متعین مرید نصرآبادی بود و بسی مشایخ کبار را دیده بود و خدمت کرده بزرگان گفتهاند در هر عهدی نوحهگری بوده است و نوحهگر آن وقت بوعلی دقاقست آن درد شوق و سوز و ذوق که او را بوده است کس را نشان ندهند وهرگز درعمر خویش پشت بازننهاده بود و ابتدا در مرو بود که واقعهٔ بدو فرود آمد چنانکه به یکی از کبار مشایخ گفت: در مرو ابلیس رادیدم که خاک بر سر میکرد گفتم ای لعین چه بوده است گفت: خلعتی که هفتصد هزار سالست با منتظر آن بودم و در آرزوی آن میسوختم در بر بسر آرد فروشی انداخت.
و چون شرح حال تصوف گفته شد سخن گفتن در حال و فضل صوفی بر دیگر آدمیان بعد از انبیاء متعین باشد،و از اینجا درسخن خواهیم گفتن.
مطلق از جملهٔ صفات خود است متعین به عین ذات خود است
تا مجمع امکان و وجوبت ننوشتند مورد متعین نشد اطلاق اعم را
کدام آرزو بر مصاحبت و مجاورت تو برابر تواند بود؟ و اگر ترا موافقت واجب نبینم کجا روم؟ و بدین موضع اختیار نیامده ام، و قصه من دراز است و دران عجایب بسیار، چندانکه مستقری متعین شود با تو بگویم.
لیکن آن را به هیچ روی و رهی متعین نبود قبله گهی
فنزه گفت: حقد و آزار در اصل مخوفست، خاصه که اندر ضمایر ملوک ممکن گردد، که پادشاه در مذهب تشفی صلب باشد و در دین انتقام غالی؛ تاویل و رخصت را البته در تحوالی سخط و کراهیت راه ندارد، و فرصت مجازات را فرضی متعین شمرند، و امضای عزیمت را در تدارک زلت جانیان و تلافی سهو مفسدان فخر بزرگ و دخر نافع، و اگر کسی بخلاف این چشم دارد زردروی شود که فلک در این هوس دیده سپید کرد و در این تگاپوی پشت کوژ، و بدین مراد نتوانست رسید.
و با این همه امید دارم که ملک معذور فرمایند و بار دیگر در دام آفت نکشد، و بگذارد تا در این بیابان ایمن و مرفه میگردم. شیر گفت: این فصل معلوم شد، الحق آراسته و معقول بود، دل قوی دار و بر سر خدمت خویش باش، که تو از آن بندگان نیستی که چنین تهمتها را در حق مجال تواند بود؛ اگر چیزی رسانند آن را قبولی و رواجی صورت نبندد. ما ترا شناختهایم و به حقیقت بدانسته که در جفا صبور باشی و در نعمت شاکر، و این هر دو سیرت را در احکام خرد و شرایع اخلاص فرضی متعین شمری، و عدول نمودن ازان در مذهب عبودیت و دین حفاظ و فتوت محظور مطلق دانی، و هرچه به خلاف مروّت و دیانت و سداد و امانت باشد آنرا مستنکر و محال و و مستبدع و باطل شناسی. بی موجبی خویشتن را هراسان مدار و متفکر مباش و به عنایت و رعاطت ما ثقت افزای، که ظن ما در راستی و امانت تو امرز به تحقیق پیوست و گمان که در خرد و حصافت تو میداشتیم پس از این حادثه به یقین کشید، و به هیچ وجه از وجوه بیش سخن خصم را مجال و محل استماع نخواهد بود، و هر رنگ که آمیزند بر قصد صریح حمل خواهد افتاد.