متعدی

معنی کلمه متعدی در لغت نامه دهخدا

متعدی. [ م ُ ت َ ع َدْ دی ] ( ع ص ) ( از «ع دو» ) ستمگر و ظالم.( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : و زجر متعدیان و آرامش اطراف به سیاست منوط. ( کلیله و دمنه ). || کسی یا چیزی که بگذرد و تجاوز کند از دیگری. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). تجاوزکننده از حد خود. ( آنندراج ) :
دفع اجانب را جدی شویم
لازم اگر شدمتعدی شویم.بهار.|| بیماریی که سرایت کند از یکی به دیگری. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به متعدیة شود. || به اصطلاح علم صرف و نحو، فعلی را گویند که معنی آن از فاعل تجاوز کند و به مفعول برسد و ضد آن ، لازم است که معنی آن فقط به فاعل تمام شود و مفعول نخواهد. ( آنندراج )( غیاث ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه متعدی در فرهنگ معین

(مُ تَ عَ دّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - تجاوز - کننده ، ستمگر. ۲ - فعلی که تنها با فاعل معنای کامل ن داشته باشد و نیازمند به مفعول باشد.

معنی کلمه متعدی در فرهنگ عمید

۱. تعدی کننده، متجاوز.
۲. (ادبی ) در دستور زبان، فعلی که برای کامل کردن معنی خود به مفعول نیاز دارد.

معنی کلمه متعدی در فرهنگ فارسی

تعدی کننده، متجاوز، ستمگر
( اسم ) ۱ - تجاوز کننده از حدو خود : تانجاست متعدی نشود بتنش و جامه اش . ۲ - فعلی است که با داشتن فاعل به مفعول محتاج باشد : نامه را نوشتم . توضیح برای متعدی ساختن فعل لازم باخر صیغه امر حاضر مفرد - انید یا - اند افزایند و ماضی فعل را بدست آورند و صیغه های دیگر را از آن سازند : گری گریاند گریانید خند خنداند خندانید سوز سوزاند سوزانید . گاه فعل متعدی را نیز بهمین ترتیب بار دیگر متعدی سازند مانند : خوردن و چریدن و نوشتن که خورانیدن و چرانیدن و نویسانیدن از آن ساخته اند .

معنی کلمه متعدی در فرهنگستان زبان و ادب

[زبان شناسی] ← گذرا

جملاتی از کاربرد کلمه متعدی

۱۳۲۳- با تأسیس انجمن موسیقی ملی به همت روح‌الله مخالفی ادیب گلپایگانی از بدو تأسیس انجمن، با این انجمن همکاری داشت و کنسرتهای متعدی با ارکستر انجمن اجرا کرد.
و مقام عمل مقام ولایت است و صاحب عمل بر مقام اولیاست، چندانک میان انبیاء و اولیاء فرق است نیز همچندان میان عالم و عامل فرق است. وجه دیگر آنست که عمل لازم است، از عامل فراتر نشود و بدیگری سرایت نکند، و علم متعدی است نفع آن و اثر آن بدیگران تعدی کند، راست همچون چراغست که خود روشن است و دیگران را روشن دارد، روشنایی خود بدیگران دهد و از وی چیزی نکاهد، عالم همچنانست. وجه سوم آنست که عمل بی علم بکار نیاید و عبادت نبود و علم بی عمل بکار آید و عبادت بود. وجه چهارم آنست که عمل از ماست و علم از خداست. و روی عن النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «العلماء مفاتیح الجنّة و خلفاء الانبیاء»
امروزه استان ذمار یکی از مراکز مهم کشور یمن است، این استان شامل نقاط متعدی است که مهم‌ترین آن‌ها عبارتنداز: صوران
و شواهد لایح و دلایل واضح این معانی، بسیط صحرای رباط ایلک است که خصمان ملک و دولت و متعدیان خطه توران در شهور سنه ست «و» خمسین «و» خمسائه، وحوش و طیور را از کاسه های سر خود مهمانی ساختند.
افعال متعدی درجه دو و درجه سه نیز قابل ساخت است: یازماق = نوشتن (متعدی)← یازدیرماق = نویساندن (متعدی درجه دو)← یازدیرتماق = وسیله نوشتن کسی را فراهم کردن (متعدی درجه سه). [نیازمند منابع بیشتر]
وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا قرأ حمزة و الکسائی و حفص عن عاصم: سُعِدُوا بضم السین، و الوجه انه مبنی للمفعول به من قولهم: سعدت الرجل اسعده سعدا فهو مسعود، و یکون متعدیا لسعد کما یقال: خزنته فخزن هو، و قرأ الباقون سُعِدُوا بفتح السین، و الوجه انه فعل لازم مبنی للفاعل علی وزن فعل یقال سعد فلان یسعد سعادة فهو سعید، کما یقال شقی یشقی فهو شقی و السعد سبب الخبر کما ان ضده من النحس سبب الشر خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ ای غیر مقطوع عنهم. عطاء نصب علی المصدر، ای اطلعوا عطاء، قال وکیع کفرت الجهمیة باربع آیات من کتاب اللَّه عز و جل فی وصف نعیم الجنة قوله: لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ قالوا تقطع و تمنع. و قوله: أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها قالوا: لا یدوم. و قوله: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ قالوا: لا یبقی. و قوله: عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ قالوا: یجذ و یقطع.
و اگر لازم است معنی آنست که کلّما لمع لهم مشوا فیه فی مطرح نون، و اظلم نیز هم چنان متعدی آمده است، منقول از ظلم اللّیل و قراءت ظلم بر بناء مفعول شاهد آنست. »
درجه سوم مبتدع باشد: که خلق را به بدعت دعوت کند. اظهار دشمنی وی مهم باشد، تا خلق از وی نفرت گیرند و اولیتر آن بود که وی را سلام نکنند و با وی سخن نگویندو سلام وی را جواب ندهند که چون دعوت کند شر او متعدی باشد. اما اگر عامی بود دعوت نکند، کار وی سهل باشد.
فتد چو سایه حلمش برآفتاب سزد که نور ازو متعدی نگردد آینه وار
ویران شدست کشور ایران ز عمر و زید زیرا که عمر بد متعدی و کج حساب