متعدد

معنی کلمه متعدد در لغت نامه دهخدا

متعدد. [ م ُ ت َ ع َدْ دِ ] ( ع ص ) زیاده زاید از هزار. ( آنندراج ). بسیار و زیاده بر ده هزار. ( ناظم الاطباء ). || فراوان : در پیرامنش بواسطه دره ها، جای نزول لشکر وخیام متعدد نیست. ( ظفرنامه یزدی ج 2 ص 373 ). || مختلف و گوناگون. ( ناظم الاطباء ) : و کمال بحسب اشخاص متعدد بود. ( اوصاف الاشراف ص 18 ).

معنی کلمه متعدد در فرهنگ معین

(مُ تَ عَ دِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) بسیار، بی شمار.

معنی کلمه متعدد در فرهنگ عمید

بسیار، بی شمار.

معنی کلمه متعدد در فرهنگ فارسی

بسیار، بی شمار، چیزی که بسیارباشد
( صفت ) ۱ - بسیار بیشمار: ... در پیرامنش بواسط. دره ها جای نزول لشکر و خیام متعدد نیست . ۲ - مختلف : و کمال بحسب اشخاص متعدد بود .

معنی کلمه متعدد در ویکی واژه

numeroso
بسیار، بی شمار.

جملاتی از کاربرد کلمه متعدد

مفسران در بیان «ایاک نعبد و ایاک نستعین »، در زمینه ی این که چرا با وجودی که مقام، جای تواضع است، و گوینده. یک تن، و با این همه نون جمع در آن بکار رفته است وجوهی متعدد شمرده اند.
وهُوَ شمس الدین محمد السگزی. چون اصلش از سیستان است، سگزی خوانندش. زیرا که اهل آن ولایت را به این نام خوانندو سجزی معرب آن است. وی از فضلای زمان خود بوده. کتب متعدده تألیف فرموده. من جمله کتاب مجمع البحرین و با ملک تاج الدین معاصر و زبان بیان از اوصافش قاصر، در مواعظ و تذکیر بی عدیل و نظیر، جامع علم ظاهر و باطن بود و جمعی را تربیت نموده. ملک تاج الدین به وی اخلاص داشته. این دو رباعی از اوست. رباعی اول در نصیحت ملک مذکور است:
و بالجمله این مطلب امری است که بر هر که اندکی تأمل نماید، مخفی و پوشیده نمی ماند و در کتاب الهی و اخبار ائمه معصومین علیهم السلام در مقامات متعدده اشاره به آن شده، مثل قول خدای تعالی که خطاب به سید رسل صلی الله علیه و سلم می فرماید: «قل الروح من امر ربی» یعنی: «بگو در جواب کسانی که سوال می کنند از تو از حقیقت روح انسان، که «روح» از جمله کارهای الهی است و از عالم امر است» «الا له الخلق و الامر» یعنی «عالم امر، خدا را است، و عالم خلق خدا را» هر چه به مساحمت و «کمیت» درآید آن را «عالم خلق» گویند و روح انسانی چون مجرد است آن را مقدار و کمیت نباشد.
روزن متعددش نماید، ورنه روشن بود این که نور خورشید یکی‌ست
ذات دید کز اختلاف صفات متعدد شود؟ زهی طامات
سرو در بستانش گوئی زیبارخی است که دامن فراخویش کشیده و بوستانهای متعددش میعادگاه عصر هنگام مردمان است و عصرها، هر گونه آدمی از مرد و زن و آزاده و برده بدانجا روی همی کنند.
و مراد از تعلق صفتی به قوای متعدده و بودن از رذائل یا فضائل آنها، این است که از برای هر یک از آن قوا اثری در حدوث و حصول آن صفت بوده باشد، به این معنی که از جمله علل فاعلیه آن باشد پس، اگر مدخلیت قوه در صفتی مجرد باعثیت باشد، به این معنی که آن قوه باعث شده باشد که آن قوه دیگر آن صفت را ایجاد کند که موجد صفت آن قوه ثانیه باشد که اولی باعث باشد، آن صفت از جمله متعلقات قوه ثانیه شمرده خواهد شد نه اول، مانند غضبی که حاصل شود از تلف گردیدن یکی از ملایمات قوه شهویه، که در حقیقت متعلق به قوه غضبیه است، اگر باعث ایجاد قوه غضبیه این غضب را، قوه شهویه شده باشد.