متصرف

معنی کلمه متصرف در لغت نامه دهخدا

متصرف. [ م ُ ت َ ص َرْ رِ ] ( ع ص ) دست در کاری کننده و برگردنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دارنده و مالک. ( ناظم الاطباء ). دارنده و مالک و در ملکیت و قابض و دارا و صاحب و خداوند.( ناظم الاطباء ). کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد : و او را بر اطلاق متصرف و مالک مرکبات سفلی کرد. ( سند بادنامه ص 3 ). و مثال اوامر و نواهی او را در خطه گیتی و اقالیم عالم نافذ و مطلق و آمر و متصرف گردانید. ( سند بادنامه ص 8 ).
- متصرف شدن ؛ در تصرف خود گرفتن. بدست آوردن.
- || آرمیدن با دختر یا زن. جماع کردن. و بیشتر در مورد دوشیزه به کار رود : امیرهوشنگ دختر را متصرف شد... ( امیرارسلان ، از فرهنگ فارسی معین ).
|| مختار و آن که عمل می کند به اختیار خود. ( ناظم الاطباء ). || در شاهدهای زیر بمعنی مأمور حکومت و دولت ، یا مأموری که کار او تحصیل مالیات و جز این باشد آمده است : فرمود ( اپرویز ) که همه را بباید کشتن. سی و شش هزار برآمد همه معروفان و بزرگان و پادشاه زادگان و سپاهیان و عرب و متصرفان و رعایا و مانند این. ( فارسنامه ابن بلخی ص 107 ). اکنون نسختی نویس به ذکر اعیان و سپاهیان و متصرفان و معروفان که از تبع تواند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 89 ). و مردم آنجا ( کازرون ) متصرف و عوان باشند و غماز. ( فارسنامه ابن بلخی ص 146 ). عمال و متصرفان نواحی و بلوکات. ( ترجمه محاسن اصفهان ، ص 120 ). و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 98 ). تمامت باقی مساکن و مواضع شایسته همه عاملان ومناسب همه متصرفان. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 53 ). || حاکم بر بخشی از مملکت. ( از اقرب الموارد ). اختیاردار. حاکم. فرمانروا : و دبیران و همه متصرفان را بدل کرد. ( سیاست نامه ، از فرهنگ فارسی معین ). || دستکار قابل و ماهر. || تمتع برنده. || آن که به کار برد فرمان خود را. || متهم به دزدی. || ولگرد و و لخرج. || متمایل. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
- اسم غیرمتصرف ؛ آن است که در صورت تذکیر و تأنیث و مثنی و جمع همیشه در حالت واحدی باشد مانند «من » چنانکه گویند: من الرجل الاتی ؟ من المراءة الاتیة؟. ( از فرهنگ فارسی معین ).
- اسم متصرف ؛ ( اصطلاح صرفی ) آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند.
- فعل غیرمتصرف ؛ آن است که تمام مشتقات از آن نیاید، مانند لیس و نعم. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه متصرف در فرهنگ معین

(مُ تَ صَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - دست در کاری دارنده . ۲ - کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد.۳ - حاکم ، والی . ۴ - محصل مالیاتی محل . ۵ - اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند، مق . غیر متصرف .

معنی کلمه متصرف در فرهنگ عمید

۱. (حقوق ) کسی که مال یا ملکی در تصرف او است.
۲. کسی که دست به کاری می زند.

معنی کلمه متصرف در فرهنگ فارسی

کسی که دست بکاری بزند، کسی که مال یاملکی درتصرف اواست
( اسم ) ۱ - دست در کاری دارنده . ۲ - کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد . ۳ - حاکم والی : ... دبیران و هم. متصرفان را بدل کرد . جمع : متصرفین . ۴ - محصل مالیاتی محل . ۵ - اسم متصرف آنست که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند مقابل غیر متصرف . یا اسم غیر متصرف . آنست که در صورت تذکیر و تانیث و مثنی و جمع همیشه در حالت واحدی باشد مانند من چنانکه گویند : من الرجل الاتی ? من المر آه الاتیه ? یا فعل غیر متصرف . آنست که تمام مشتقات از آن نیاید مانند : لیس نعم .

معنی کلمه متصرف در ویکی واژه

دست در کاری دارنده.
کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد.
حاکم، والی.
محصل مالیاتی محل.
اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند؛ م
غیر متصرف.

جملاتی از کاربرد کلمه متصرف

و چون این هشت صفت ذاتی روح شناخت واثر این صفات در قالب خویش مشاهده کرد و از نتیجه این صفات قالب خودرا متحرک و متصرف دید تا چندین حرفت‌های لطیف و صنعتهای ظریف از وی در وجود میاید و روح را هر روز علمی میافزاید بداند که روح را مکملی باید وجود او بدو نیست و او نبود پس ببود و او را موجدی باید که او را از عدم بوجود آورد و آن موجد حضرت خداوندی است جل وعلا.
شاه اسماعیل صفوی برای دفع ازبکان از اسفراین عبور می‌کند و به مرو می‌رود و ازبکان را شکستی سخت می‌دهد و پس از روی کار آمدن شاه طهماسب عبیدالله خان ازبک اسفراین را متصرف می‌شود و مردم را مورد قتل و غارت قرار می‌دهد.
ارمنستان از سال ۱۱۴ میلادی تا ۱۱۸ میلادی تحت تسلط امپراتور روم پادشاه تراژان قرار داشت بعد از آن دوباره ارمنستان شاهد جنگ‌های بین ساسانی و روم بود مانند نبرد باربالیسوس تا اینکه تیرداد سوم ارمنستان توانست ارمنستان را به استقلال برساند ولی در سال ۳۳۷ میلادی توسط شاپور دوم؛ ارمنستان متصرف شد.
تخته را چونکه راست خوانی تو متصرف جز او ندانی تو
و نفس اگر در اجسام مرکب متصرف شود و آن جسم را نشو و نما نباشد، آن را معدن گویند، چون زر و نقره و پیروزه و اگر نشو و نما باشد و حس و حرکت نباشد، آن را نبات خوانند، مثل درختان و گیاه و اگر حس و حرکت باشد و نطق نباشد، آن را حیوان خوانند و اگر نطق باشد انسان گویند ودر جماد نفس طبیعی غالب است و در نبات، نباتی و در حیوان، حیوانی و در انسان با این همه نفسها نفس ملکی نیز هست.
بود در ملک تنم، جان متصرف و اکنون همچنان عشق تو را حکم روان است که بود
ای عزیز معشوق سلطان ولایت وجود عاشقست بقهر و غلبه فرو گرفته است و در وی بتقلب و کبریا و نفور متصرف شده هرگاه که عاشق قصد عالم قربت کند بتیغ قهرش پست کند و گوید اَلْمُلکُ عَقیمِ واگر بیچاره سر از لجۀ مودت برآرد و در عالم وداد قدمی نهد ناوک جان دوز بر دیدۀوقتش زند که السُلْطانُ لاضِدَّلَهُ
متصرف شدی، شکاری کن قلعه‌ای برگشای و کاری کن
بنابراین، متصرّفات باتو فرزند جوچی از مغرب تا رودهایی که به دریای سیاه می‌ریزد تا شبه جزیره قرم یا کریمه را شامل می‌شد و بنا به وصیّت چنگیز تا آنجا که سم اسبان مغول در سمت مغرب می‌رسید، به جوچی تعلّق داشت و پس از او باتو با توسعه این متصرفات وارث پدر خود گردید.
قسم دیگر مدبر اشباح متصرف در آن صباح و رواح
آنگه بقوت ربانی و تأیید آسمانی در پادشاهی شروع کند و بنیابت حق در بندگان او متصرف شود و در مملکت احکام سلطنت بر قانون فرمان میراند تا بهر حرکت وسعی و جد و جهد که درین باب نماید او را قربتی و رفعتی و درجتی در حضرت عزت میافزاید.
الفنستون، محقق نامور انگلیسی، که از احمد شاه درانی به عنوان مؤسس افغانستان معاصر یاد کرده‌است، می‌نویسد: «احمدشاه خردمندانه، اساس یک امپراتوری بزرگ را نهاد. هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سرهند و از آمو تا دریای هند گسترش داشت و این همه را یا با انعقاد پیمان به‌دست آورده بود یا عملاً (با زور شمشیر) تصرف کرده بود».
و در این مقام احتیاج افتد. به بیان چند چیز تا این سخن تمام شود: اول اثبات وجود نفس، و دوم اثبات جوهریت او، و سیم اثبات بساطت او، و چهارم بیان آنکه جسم و جسمانی نیست، و پنجم بیان آنکه مدرک به ذات است و متصرف به آلات، و ششم آنکه محسوس نیست به یکی از حواس. اما در مقام اول که مطلوب اثبات وجود نفس است به هیچ دلیل احتیاج نیست چه ظاهرترین و واضح ترین چیزها به نزدیک عاقل ذات و حقیقت اوست به حدی که خفته در خواب و بیدار در بیداری و مست در مستی و هشیار در هشیاری از همه چیزها غافل تواند بود و از خودی خود غافل نتواند بود، و چگونه صورت بندد که دلیل گویند بر هستی خود؟ چه خاصیت دلیل آنست که واسطه شود تا مستدل را به مدلول رساند، پس اگر بر هستی « خود » دلیل گفته آید دلیل واسطه شده باشد میان یک چیز تنها، پس خود را به خود رسانیده باشد
نزاریا متصرف مباش در ابداع اگر چنانکه همه زشت ار همه خوب‌اند