معنی کلمه متصدی در لغت نامه دهخدا
- متصدی باغات ؛ کسی است که پیوسته متوجه آبادی باغات دیوانی بوده ، آنچه لازمه سعی و اهتمام است به عمل آورده ، در هر فصلی از فصول به غرس اشجار و گلکاری مشغول و اکثر اوقات از گلهای الوان و میوه نوبر به جهت پادشاه سرانجام بنظر رساند و حسن خدمت خود را ظاهر سازد. ( از تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 51 ).
- متصدی بودن ؛ در کار بودن. ( ناظم الاطباء ).
- متصدی شدن ؛ مشغول گشتن به کار. ( ناظم الاطباء ). مباشر عمل و عهده دار شغل یا اداره ای شدن. کاری را به عهده گرفتن : در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی او شوند. ( عالم آرای عباسی ).
|| ( اصطلاح اداری ) یکی از مقامهای اداری فروتر از مسؤول و بالاتر از کارمند ساده است. || در دوران صفویه به افرادی اطلاق می گردید که در امر مالیات دخالت داشتند : نسخه جات محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات از بیگلربیگیان و حکام و سلاطین و وزراء و تحویلداران جزو و کل و متصدیان و ضابطان و غیر هم بعد از تعلیقه عالی جاه... ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ، ص 6 ). و کل عمال دیوانی از وزراء و مستأجران و ضابطان و متصدیان و مباشران مالیات دیوانی رابه پای حساب می آورد. ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 36 ). || نویسنده و محرر و محاسب. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).و رجوع به تصدی شود.