مترنم

معنی کلمه مترنم در لغت نامه دهخدا

مترنم. [ م ُ ت َ رَن ْ ن ِ ] ( ع ص ) سراینده. ( آنندراج ) ( غیاث ). سراینده و مغنی و سرودگوینده. ( ناظم الاطباء ).
- مترنم شدن ؛ ترنم کردن. آواز خواندن. سرودن. مترنم گردیدن و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مترنم گردیدن ؛ مترنم گشتن. مترنم شدن : و امیر جهانشاه از الم حرمان دولت ملازمت درگاه عالم پناه بسیار بگریست و زبان حالش به فحوای اندوه افزای... مترنم گشت. ( از ظفرنامه ).
- مترنم گشتن . رجوع به مترنم گردیدن شود.
|| کبوتر که بانگ کند. ( آنندراج ). کبوتر بانگ کننده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مترنم در فرهنگ معین

(مُ تَ رَ نِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) آواز خواننده ، زمزمه کننده .

معنی کلمه مترنم در فرهنگ عمید

۱. در حال خوانده یا نواخته شدن.
۲. کسی که آواز می خواند.

معنی کلمه مترنم در فرهنگ فارسی

زمزمه کننده، سراینده، کسی که آوازمیخواند
(اسم ) ۱ - آنکه آواز خواند سراینده جمع : مترنمین . ۲ - ( اسم ) کبوتری که بانگ کند .

جملاتی از کاربرد کلمه مترنم

چو عندلیب به گلدسته های مسجد او مؤذنان مترنم ستانده املی را
لبان او به تبسم ز ذوق بادۀ وحدت زبان او مترنم ز شوق جلوۀ دلبر
بودم ازین طرب مترنم که ناگهان از خاصگان خانه به گوشم فغان رسید
در واسطهٔ خازن و نقاش بدین شکر با جان مترنم شده نیروی تمیزی
مرغ تسبیح خوان ناطقه ات مترنم در آشیانه حق
فرخ ز مرکز ماهی گذشت از بر ماه به تهنیت مترنم شد السن وافواه
مرغکان گه به شاخه گاه به ساق مترنم به شیوهٔ عشاق
کز شوق گل روی تو پیش از دم فطرت شد مرغ دلم در چمن جان مترنم